سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
http://saman1348.blogfa.com/
دوشنبه 91 آذر 6 :: 11:33 عصر ::  نویسنده : soltani

طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک در «گاهشماری ایرانی» واقعه کربلا به حساب گاهشماری شمسی 21 مهر سال 59 شمسی رخ داده است.
تاریخ شمسی برخلاف تاریخ قمری در تغییر نیست. موقعیت زمین نسبت به خورشید ثابت است و با استخراج اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ،  سخنان  مقتل نویسان به ساعت و دقیقه برگردانده می شود.
اوقات شرعی روز 21 مهر به افق کربلا (که در طول قرون حداکثر 3-+ دقیقه اختلاف می تواند داشته باشد) استخراج شده و روایات مقتل نگاران با این ساعتها تنظیم شده است:

5:47 اذان صبح

امام (ع) بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. و بعد دعا خواند: «اللهم انت ثقتی فی کل کرب... خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری»آن طرف نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.

حدود 6

امام حسین(ع) دستور داد تا اطراف خیمه ها خندق بکنند و آن را با خاربوته ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.

7:06 طلوع آفتاب

کمی بعد از طلوع آفتاب. امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبه ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام (ع) نامه نوشته اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجارین ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکرده اند؟ آنها انکار کردند. امام نامه هایشان را به طرف آنها پر تاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) پرسید چرا حکم این زیاد را نمی پریرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی رهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی»، قد رکز بین اثنین: بین السله و الذله و هیهات منا الذله ... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما درو است.» سخنرانی امام (ع) حدوداً نیم ساعت طول کشده است.

حدود 8

بعد از سخنرانی امام (ع) چند نفر از اصحاب آن حضرت به روایتی بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن خوان) های کوفه بود (الفتوح) و به روایتی زهیر (تاریخ یعقوبی و طبری) خطاب و کوفیان سخنان مشابهی گفتند.بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر. فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند. بعید نیست که کسانی دیگری هم با دیدن شدت گرفتن احتمال جنگ، از سپاه کوفه فرار کرده باشند.

حدود 9

روز به وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این قدر تعلل می کند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام (ع) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره ای جز پذیرش آن نیست. آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیر باران شهید شدند. (تعداد دقیق را نمی دانیم . تعداد شهیدان تیر اندازی. با تعداد شهیدان حمله اول 50 نفر ذکر شده.)

حدود 10

بعد از تیراندازی یسار غلام زیادین آبیه و سالم غلام این زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین(ع) نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت. البته انگشتان دست چپش قطع شد.بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه امام حسین(ع) حمله کرد؛ امام حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه ها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت بعد از عقب نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد 500 تیر انداز فرستاد که دوباره سپاه امام (ع) را تیر باران و آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر 23 اسب لشکریان امام (ع) تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را 50 نفر و این شهر آشوب 38 نفر ذکر کرده اولین شهید، ابوالشعثا بود و 8 تیر انداخت که 5 نفر از دشمن را کشت. امام(ع) او را دعا کرد.گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام (ع)حمله کنند زهیر و 10 نفر به آنها حمله کردند.

حدود 11

بعد از این جملات امام دستور تک تک به میدان رفتن را داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده اند. نگذارند کسی از بنی هاشم به میدان برود. انگار برای کشته شدن با هم مسابقه داشتند. بعضی «در مقابل نگاه امام (ع)» شهید شدند. یکی از اولین کسانی که شهید شد پیرمرد زاهد بربر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او شهید شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش می توانستم وصیت های تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین (ع) را نشان داد و گفت: «وصیت من این مرد است.» یک برا هفت نفر از اصحاب امام(ع) در محاصره واقع شدند. حضرت عباس (ع) محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.

12:50 اذان ظهر

حبیب بن مظاهر وقت اذان ظهر شهید شد. چون که نوشته اند امام(ع) خطاب به اصحاب گفت بکی برود با عمرسعد مذاکره و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی شود.» حبیب به او گفت «ای حمار! فکر می کنی نماز شما قبول می شود و نماز پسر پیامبر (ص) قبول نمی شود؟» به جنگ او رفت اما دوستانش به کمکش آمدند و حبیب شهید شد. امام (ع) از شهادت حبیب متاثر شده و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می گذارم.»

حدود 13

30 نفر زا اصحاب امام (ع) تا وقت نماز زنده بودند و بعد از آن ساعت شهید شدند؛ از جمله زهیر و حر. بعد از شهادت اصحاب نوبت به بنی هاشم رسید. اولین نفر. علی اکبر پسر امام حسین (ع) بود البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم. به طرز ناجوانمردانه ای شهید شد . شهادت او بر جوانان بنی هاشم خوانده است. ابن عبدالله بن مسلم. به طرز ناجونمردانه ای شهید شد. هاشم گران آمد . دسته جمعی سوار شدند وب ه دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد. فرمود: «ای پسر عموهای من بر مرگ صبر کنید به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»

حدود 14

28 نفر از مردان بنی هاشم شهید شدند: 7 برادر امام حسین (ع)، 3 پسر از امام حسن(ع) 2 پسر امام حسین(ع)، 2 نوه جعفر بن ابیطالب، 9 نفر آل عقیل و بقیه از نوادگان باقی عموهای پیامبر. یکی از شهیدان نوه ابولهب بود. عاقبت امام حسین (ع) و حضرت عباس تنها ماندند. عزم کردند تا دو نفری به قلب دشمن بزنند و آخرین سواری را با هم انجام بدهند. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در محاصره کشته شد. امام(ع) برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود «اکنون دیگر پشتم شکست.»

حدود 15

امام (ع) به طرف خیمه ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره پاره کرد و پوشید تا بعداً در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه اش نکنند. وقت وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره او (یعقوبی می گوید: در همان روز به دنیا آمده بود اما بقیه چنین نمی گویند) توسط تیر حرمله کشته شد. امام (ع) رو به آسمان کرد و فرمود: «خدایا اگر نصرتت را از ما دریغ کردی. این را در مقابل چیزی قرار بده که برای ما بهتر است»

امام(ع) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می شد. بعضی تیر می انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می کردند. شمر و ده نفر به مقابله امام(ع) آمدند. بعد از شهادت امام (ع) بر پیکر مبارکش جای 33 زخم نیزه و 34 زخم شمشیر شمرده شد.امام (ع)در آستانه مهاجرت بود اما کسی جرات نمی کرد به سمت ایشان برود. اهل حرم از صدای ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن(ع) دوید و به طرف مام آمد . او را در بغل عمویش کشتند. امام برای سومین بار ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»

16:06 اذان عصر

وقت شهادت امام(ع) را وقت نماز عصر گفته اند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع نگار لشکر عمرسعد چنین است: «حمید بن مسلم گوید: «به خدا هرگز شکسته ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم و دل آرام باشد.... گوید در این حال بود که زینب (س) دختر فاطمه به طرف وی آمد. در حالی که می گفت: «کاش آسمان به زمین می افتاد.» زینب (س) به عمر سعد خطاب کرد: «ای عمر! اباعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟» گوید: اشک های عمر را می بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود. و روی از زینب بگردانید. حمید بن مسلم گوید شنیدمش که می گفت «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد.» گوید: آن گاه شمر میان کسان بانک زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند. بکشیدش!» گوید در این حال سنان بین انس حمله برد و نیزه را فرو برد...»

حدود 17 ؛ بعد از شهادت امام (ع)

بعد از شهادت امام (ع) عده ای لباس های آن حضرت را غارت می کنند. تمام این افراد بعداً به مرض های لاعلاج دچار شدند.غارت عمومی اموال امام حسین (ع) و همراهانش آغاز می شود. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه ها گذاشت.یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن مطاع بعد از شهادت امام به کربلا می رسد. برای دفاع از حرم امام می جنگد و کشته می شود.ابتدا سر را به خولی می دهند تا همان شبانه برای ابن زیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب می دوانند تا استخوان هایشان هم خرد شود.

18:49 اذان مغرب

کشتگان لشگر کوفه را جمع می کنند. تعداد این افراد 88 نفر است. داستان این طور تمام می شود که در حالی که عمر سعد دستور جماعت نماز مغرب را می داده سنان بن انس بین مردم می تاخته و رجز می خوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید ؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته ام!»

آنها چندنفر بودند؟

معروف است که در کربلا 72 نفر شهید شده اند. این رقم معمولا وقت خواندن مقاتل با اعداد و اسامی موجود در متن جور در نمی آید؛ مثلا دیدیم که 50 نفر در حمله اول شهید شده اند، 28 نفر هم از بنی هاشم، به علاوه بریر و مسلم و حبیب و سعید و حر و زهیر. همین ها جمعش بیشتر از 72 است. بعضی تواریخ قدیمی هم اعداد دیگری دارند. مثلا مسعودی تعداد شهدا را 87 نفر میگوید (مروج الذهب)، یعقوبی 105 نفر (تاریخ یعقوبی) و بلاذری 100 مرد میگوید (مجمع الانساب). یک راه این است که بیاییم و تمام اسامی ذکر شده در منابع را کنار هم بگذاریم. نخستین بار این کار را کسی در قرن سوم انجام داد که در آن 108 اسم فهرست شده. کسی به اسم فضیل بن زبیر، رساله ای نوشت با عنوان:«تسمیة من قُتِل مع الحسین بن علی(ع)» محققان جدید، این رقم را تا 120 اسم رسانده اند. حالا برگردید به آن خبر شهادت حدود 50 نفر از اصحاب در حمله اول. 120، جمع همین عدد و 72 است. پس ممکن است رقم 72 ، شمار شهدایی باشد که بعد از حمله و تیرباران اول به شهادت رسیده اند و جنگشان به یادماندنی تر بوده. احتمال دیگر، توجه به این خبر است که عمر سعد وقتی در روز 12 محرم لشگر خود و اسرا را از کربلا حرکت داد، دستور داد 72 سر را به نیزه بکنند بیاورند. قاعدتا در اینجا هم کوفیان سرهای افراد معروف و مشهور را با خود آورده اند و سرهای افراد غیرمشهور برایشان ارزش نمایشی نداشته. احتمال سوم به خاصیت خود عدد 72 برمی گردد. این عدد، از قدیم الایام نشانه کثرت بوده. حافظ می گوید: «جنگ 72 ملت همه را عذر بنه». یا حدیثی متواتر هست که پیامبر)ص( فرمود: « امتش 72 فرقه می شوند که فقط یک فرقه از آنها ناجیه هستند. شاید یک دلیل تاکید بر عدد 72 شهید هم همین باشد.




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 آذر 6 :: 11:31 عصر ::  نویسنده : soltani



ای مادر شهید، ماه عزا رسید
دلم تنگه برای روضه‌های تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو
 
مادر حلالم کن...
 
انگار تو حسینیه
چادر به کمر بستی
نذری می‌پزی مادر
مشغول دعا هستی
 
تا روز ابد هستم
مدیون دعای تو
مثل پسرت امسال
خالی شده جای تو
 
مادر حلالم کن...
 
تابوت شهیدت رو
وقتی که بغل کردی
یک کرب‌وبلا برپا
با اهل محل کردی
 
تو صحن حسینیه
با این گل پرپر
گفتی به همه: بچه‌م
قربون علی‌اکبر
 
مادر حلالم کن...
 
تو قلب حسینیه
عکس پسرت قابه
فردای قیامت هم
پشت سر اربابه
 
فرزندتو می‌دیدی
تو سینه‌زنا هر شب
اون مست علی‌اکبر
تو هم‌نفس زینب
 
مادر حلالم کن...
 
یاد پسرت بودی
وقتی که منو دیدی
یه چفیه بهم دادی
سربندمو بوسیدی
 
گفتی پسرم عباس
تو جبهه علمداره
پیغوم نبری مادر
چَن وقته که بیماره
 
مادر حلالم کن...
 
افسوس نشد مادر
شمع پسرت باشم
افسوس نشد مادر
مثل پسرت باشم
 
گفتی نفس آخر
فردا رو می‌خوای مادر
دستت به ضریح دل
چشمت به لب رهبر
 
مادر حلالم کن...
 
ای مادر شهید، ماه عزا رسید
دلم تنگه برای روضه‌های تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو
دلم تنگه برا سوز دعای تو




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 آبان 15 :: 11:17 عصر ::  نویسنده : soltani

 شهید محسن نورانی/ مژده شهادت

 

سردار جاویدان اثر حاج احمد متوسلیان در منزل شهید حسین قجه ای - در تصویر شهید حسین نورانی(نفردوم از سمت راست) دیده می شود

"مولود سالک" مادر شهیدان محسن و مصطفی نورانی در آستانه بیست و نهمین سالگرد شهادت پسر ارشدش، محسن نورانی؛ فرمانده جوان 19 ساله و دومین فرمانده تیپ چهار پیاده مکانیزه ذوالفقار، به در رثای فرزند شهیدش به شرح کودکی شیطنت آمیز تا بزرگی پر افتخارش می پردازد.












کودکی محسن/ خواست خدا بود محسن دوباره بماند
من پنج دختر و دو پسر دارم. شهید محسن چهارمین فرزند و اولین پسر خانواده محسوب می شد و شهید مصطفی فرزند آخرم.
محسن در آذرماه سال 1342 به دنیا آمد. ضعف توان جسمی، محسن را بارها تا پای مرگ پیش برد اما خواست خداوند آن بود که محسن بماند. دوران شیرین کودکی را با شور و حال خاص خود سپری نمود.
پسرم، محسن، در دوران کودکی حصبه گرفته بود، دندان درد هم داشت، و ما مجبور بودیم که او را مداوم دکتر ببریم. برایش سرم وصل می کردند تا قدری جان می گرفت. او بسیار ضعیف شده بود و زحمت دکتر بردنش بر دوش برادرم بود.

در دوران بارداری محسن، بسیار از نظر ویار و بارداری اذیت شدم به طوری که حتی فکر سقط او به سرم افتاد. جوان بودم و خام..تا اینکه خدا مرا از تصمیمم منصرف کرد و او را دوباره به ما بخشید. زمان ولادتش آقای سیدی را آوردیم تا برایش اسم انتخاب کند. برای شکرانه ولادتش مجلس روضه خوانی گرفتیم.

آنهایی که کوچکی شطینت بیشتر داشته باشند در بزرگسالی عاقل و سربه راه می شوند .
محسن در دوران کودکی بچه ای بسیار شیطون و بازیگوش بود اگرچه پسر بچه همین طوری است. او را مدام از مهد کودک فرار می کرد و خواهرش دنبالش می رفت. از 10 سالگی کم کم شخصیتش شکل گرفت و بالغ شد. با بچه های کوچه بازی می کرد . بزرگتر که شد او را به کلاس آموزش قران گذاشتم وقتی از مدرسه می امد یک پایش کلاس قران بود یک پایش دسته و سینه زنی. موقع اذان من او را به همراه خودم مسجد می بردم و می اوردم منزل ما در خزانه قلعه مرغی بود. در ایام عزا و محرم و شهادت معصومین پیرهن مشکی می پوشید خلاصه تمام رسم و رسوم های مذهبی را اجرا می کرد. در آن زمان محسن یک پسر تک پسرم بود. 13 ساله که شد کم کم عاقل شد و شلوغی بچگی را کنار گذاشت .

نوجوانی محسن، نگران نباش مادر من جای بدی نیستم
در 15 سالگی فعالیت های فرهنگی اجتماعی خود ا آغازکرد. جنگ که شروع شد، هر شب مسجد می رفت و ساعت 1نیمه شب به خانه باز می گشت. محسن اعلامیه های امام را پخش می کرد. سنگر می گرفتند. کارهای لازم مرتبط با جنگ را انجام می داد ساعت که از نیمه می گذشت، من نگرانش می شدم. می رفتم و می دیدم که در طبقه 3-2 مسجد با بچه ها نشسته. می گفتم:" بچه جون بیا شام بخوریم. دیر وقته. من می ترسم وقتی تو در خانه نیستی. می گفت: نترس مادر جان من جای بدی نیستم.

او می دوید و من می دویدم
در 15 سالگی عضو بسیج شد. پس از انقلاب پس از طی موفقیت آمیز دوره آموزشی، در حالی که هنوز چند ماهی به شروع جنگ تحمیلی مانده بود از ادامه تحصیل دست کشید6-7 ماه گذشت و اصرار داشت به مرز کردستان برود می گفت بنی صدر لعنت شده گفته جنگ می خواهد شروع شود. اصرار داشت برود. به او می گفتم :تو کجا بری بچه جان. تو هنوز بچه ای نمی توانی اسلحه دستت بگیری و جنگ کنی. می گفت با دوستم می خواهم بروم و با عضویت در گروهی که از پادگان امام حسین (ع) به مریوان اعزام شدند، به کردستان رفت . کوله پشتی را برداشت. من که گمان نمی کردم تصمیمش واقعی باشد هیچی کوله باری به او ندادم .چون فکر می کردم شوخی می کند. او رفت من هم پشتش رفتم. بغض کرد و گفت مادر من! با دوستم رضا می خواهم بروم. رضا مادرش غش کرده بود. به همین خاطر همراه محسن نشد. محسن می دوید و من به دنبالش دویدم. در حین فرار می گفت مادر جان با هواپیما می خواهم بروم الان وقت حرکتش است. خداحافظ! من رفتم.
در دهه 60 نه تلفنی بود و نه هیچ وسیله ارتباطی دیگر که از حال پسرم خبر دار شوم. 6-7 ماه طول می کشید تا فقط گاهی نامه ای به دست آدم برسد.
خودم را دلداری می داد و می گفتم کم کم درک می کنم، حالم خوب نبود، گریه می کردم. نزد دخترم که تلفن داشت رفتم. تلفن خانه مدام زنگ می خورد. محسن بود می گفت: مادر جان اگر برگردم کردها سنگرها را می گیرند و مردم را می کشند. باید گروه و گردانی جایگزین بیایند تا خط را تحویل دهیم.

سال 1362 به عنوان فرمانده نیروی زرهی تیپ ذوالفقار به مریوان اعزام شد، در آن زمان جاده مریوان امنیت چندانی نداشت به صورتی که از صبح تا 4 بعدازظهر جاده دست نیروهای خودی بود و بعد از آن دموکرات ها در جاده مستقر می شدند، این نا امنی باعث کندی حرکت می شد. با پایان یافتن عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق به منطقه مهران برگشت و مدتی را آنجا بود تا این که به منطقه قلاجه منتقل شد. سه ماه در این منطقه بود که در همین زمان محسن نورانی به شهادت رسید.

من هم در جبهه فعالیت می کردم
در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین (ع) عازم کردستان شد و با حضور در تیپ 27 محمد رسول الله (ص) یگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عملیات بیت المقدس شرکت نمود.
بعد از 8 ماه از اعزامش به بانه و مریوان یک بار به ما سر زد. از آنجایی که محسن تنها پسرم بود دوست داشتم کنارم باشد. خودم هم برای پشت خط ها و در بسیج مساجد فعالیت می کردم مثلا در مسجد لحاف تشک می دوختم. لباس های پاره رزمندگان را ترمیم می کردم از اینکه خدمتی به رزمندگان می کردیم خیلی خوشحال می شدیم وقتی از جبهه غرب امد یک هفته نزد ما ماند. اما زود باید بر می گشت 3 سال بانه و مریوان بود. انجا نامه های تهدید آمیزی را به مرز عراق می انداخت نامه هایی که حامل پیام امام خمینی برای جهاد و مبارزه بودند. محسن در جبهه غرب لباس کردی می پوشید و بر سرش دستار چارخونه بزرگ می انداخت او سن کمی هم داشت و لذا کمتر مورد شک قرار می گرفت. نصفه شب را می افتاد و تا صبح در خانه عراقی ها نامه می انداخت مدت سه سال در مریوان بود.

خبر اشتباهی شهادت
بعد از سه سال به رسید ما خبر محسن شهید شده است. البته این خبر اشتباه بود و او شهید نشده بود. ما بعد از شنیدن خبر گفتیم راضی ایم به رضای خدا. خواب بودیم که ناگهان دیدیم در خانه مان قلقله بود. همسرم به پزشکی قانونی رفت تا جنازه پسر را شناسایی و بعد از آن پیکر پسر را به خانواده اش تحویل داد. ماجرا از ان جایی بود که دوستش لباس شخصین را قرض گرفته بود تا به تهران بازگردد حتی نامه های من پسر شهید شد. و رزمندگان به اشتباه گمان کرده بودند که او محسن بوده است.

توصیه های محسن به مادر برای شهادتش
هر دفعه می گفت: مادر ناراحت نباش نوبت شهادت من نزدیک است همه دوستانم شهید شده اند شهادت افتخار من است. ناراحت نباش، لباس مشکی نپوش، عجز و لابه نکن، وقتی شهید شدم شیرینی بده، دوستانش که شهید می شدند مرا به خانه هایشان می برد تا از نظر روحی مرا امادگی بدهد و ناراحت نباشم. می گفت: انقدر باید شهید بدهیم که پیروز شویم. ما در جنگ قدم به قدم بردیم اگر کسی شهید شود رزمنده دیگری اسلحه اش را بر می دارند و به دنبال جنگ و کارزار خودشان می روند.

ازدواج با خواهر شهید ناهیدی
به پیشنهاد دوستان، محسن برای تکمیل ایمان خود آماده ازدواج شد.
بار دومی که از اسلام آباد غرب برگشت گفت دختر خاله ام را به عنوان همسرم خواستگاری کن به او گفتم او حجابش مناسب نیست بدرد تو نمی خورد اما محسن اصرار داشت که من درستش می کنم. اگرچه خواهرم قبول نکرد و شرط گذاشت که هر وقت محسن به تهران آمد قبول می کنم و یک کلام حرفش را می زد که همینه که می گویم. محسن هم در جواب گفت: جنگ اگر 30 سال طول بکشه بعد از آن به جبهه لبنان می روم. . اتفاقا مدتی بعد محسن به همراه حاج احمد متوسلیان عازم سوریه و لبنان شد و به کمک شیعیان لبنان که به مقابله با اسرائیل می پرداختند شتافت و زمانی که متوسلیان و یارانش دستگیر شدند از آنجا به دستور امام خمینی بازگشت. او گفت امام خمینی دستور داده که بازگردیم چرا که دفاع مقدس خودمان واجب تر است .

محسن بعد ها به اسلام اباد غرب رفت و بیشتر فعالیتش در اسلام اباد بود. به تهران که باز گشت 19 ساله بود و از ما خواست برایش زن بگیریم و آن را توصیه سپاه خواند. وقتی دوستش علیرضا ناهیدی" فرمانده تیپ ذوالفقار و یار صمیمی محسن نورانی در اسفند سال 61 عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید، خواهرش را برای محسن گرفتیم. برای مراسم ترحیم وشهادتش به خانه ناهیدی در تهرانپارس رفتیم. شب قبلش همه رزمنده ها امدند و در خانه ما عدس پلو خوردند و تا صبح بیدار بودیم و زیارت عاشورا و دعای توسل و و..می خواندیم آخر سر هم بی ریا و بدون بالش و تشک خوابیدند فردا ان روز هم به تشیع جنازه شهید ناهیدی رفتیم. وقتی به تشیع جنازه شهید ناهیدی رفتیم خواهرش را دیدیم. نظرم را جلب کرد و از او خواستگاری کردم. اتفاقا آنها هم به این وصلت بسیار راضی بودند محسن و خواهر شهید ناهیدی تنها دوماه با هم زندگی مشترک داشتند. خواهر شهید ناهیدی خیلی مومن بود با محسن که مطرح کردم گفت اینها صددرصد دخترشان را می دهند. اتفاقا همین هم شد مادر شهید ناهیدی گفت: رزمندگان جان دل منند .اینها رزمنده اند. ما نوکر اینهاایم . اینها سرورنند من حاضرم دخترم را به عقدش در اورم. او برای همسری خویش هیچ کس را بهتر از خواهر شهید بزرگوار علیرضا ناهیدی نیافت سال 62 طبق سنت حسنه نبوی با خواهر شهید علیرضا ناهیدی (فرمانده قبلی تیپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگی مشترک خویش را در کنار سفیر خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود. . محسن هم گفت من به جبهه می روم و شما باید این شرایط را قبول کنی. من در راهرو نشسته بودم. خواهر شهید ناهیدی گفت: من از خدایم است که در جبهه فعالیت داشته باشم و به این موضوع افتخار می کنم و با تو می آیم. بعد از گذشت پنج ماه و نیم در مسجد نارمک مراسم عقد مختصری برگزار شد. در خانه شام خوردیم و شب عقد در خانه ما خوابیدند و پس فردا به جبهه رفتندمحسن عقد ازدواج بست تا با همسر خویش زندگی ای بر اساس تعلیمات تربیتی و اخلاقی اسلام تشکیل بدهند. پس از ازدواج، محسن همسر خود را به اسلام آباد غرب برد تا خانواده اش نیز سرما و گرمای جنگ را همراه او احساس کنند. زندگی کوتاه آن دو که یک ماه بیشتر به طول نینجامید، در خود هزاران نکته داشت. همسر شهید نورانی، پیش از آن، یک خواهرش در آبادان به اسارت دشمن بعثی در آمده بود و برادرش علیرضا نیز در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده بود. عروسم جهاز نیاورد گفتند وقتی به تهران برگشتیم اثاث می گیریم. من مقداری وسایل مورد نیاز برای سفر مثل روغن و برنج و چای برایشان فراهم اوردم البته انها همان قوت مختصر را هم مصرف نکرده بودند می گفتند جنگ واجب تره.

روز شهادت و وضو نگرفتن عباس برقی
پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی محسن از طرف حاج همت رسماً به فرماندهی تیپ ذوالفقار منسوب شد و "عباس برقی" نیز به عنوان جانشین فرماندهی معرفی شد. به همین ترتیب عملیات والفجر 1 و 2 نیز پشت سر گذاشته شد. هرگاه از او سؤال می شد که در جبهه چی می کند، می خندید و می گفت: اگر خدا قبول کند، یک رزمنده هستم. مادر آنجا کاری انجام نمی دهیم که قابل توجه باشد.
محسن نیز یکی از فرماندهانی بود که تنها پس از شهادتش، خانواده اش متوجه شدند که فرمانده ی تیپ بوده است.
چند روز پس از اینکه فرماندهان تیپ ذوالفقار توسط نیروهای مزدور کمین خوردند، محسن نورانی و محمدتقی پکوک به شهادت رسیدند.

حاج همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن ، تو به شهادت می رسی. » محسن که کمی جا خورده بو د ، گفت ، « چطور مگه حاجی ؟"
حاج همت ادامه داد : « من خواب دیدم که تو به شهادت میرسی ، شهادتت هم طوری است که اول اسیرت می کنن و بعد از اینکه آزار و شکنجه ات دادن و تو خواسته های اونها رو برآورده نکردی ، تو رو تیرباران می کنن و به شهادت می رسی."
سه روز بعد خواب حاج همت تعبیر شد. در عملیات والفجر 3 در مرداد 62 و درآزاد سازی مهران، ماشین تویوتایی که سرنشینان آن نورانی، برقی، پکوک و چند نفر دیگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به کمین منافقین خورد .پس از آن منافقین ناجوانمردانه سرنشینان تویوتا را به رگبار بستند همه سرنشینان جزء یک نفر جلوی چشم یکدیگر در حالیکه زخم های عمیق گلوله برداشته بودند با تیر خلاص ، به شهادت رسیدند شرح ماجرا از زبان عباس برقی بدین شکل است که :.محسن در خانه اش در اسلام اباد بود زنش به تهران امده بود تا برای دانشگاه امتحان دهد. عباس برقی یکی از همرزمان محسن است که هنوز هم با ما رفت و امد خانوادگی دارد. او لحظه شهادت محسن را از نزدیک نظاره کرده تعریف می کرد. غروب روز 21 مرداد 1362 ، چند روز پیش از شروع عملیات والفجر 4 ، یک روز بعدازظهر محسن نورانی برادربرقی و چند تا دیگر از فرماندهان لشکر27 از قلاجه برای بررسی اوضاع به سمت اسلام آباد غرب به راه افتادند . محسن به من گفت بیا وضو بگیریم و بعد از تماشای فیلم و هنگام غروب برویم. عباس برقی می گوید من وضو نگرفتم هر چه بچه ها اصرار کردند که حداقل اسلحه ها را با خود ببرید قبول نکردند و بدون هیچ گونه مهماتی به راه افتادنددر راه کوموله ها کمین کرده بودند محسن و برقی فکر کردند انها پاسدارند. محسن و برقی در ماشین بودند 2 نفر دیگر هم پشت به زور پشت وانت سوار می شدند.هنوز کاملاً از گردنه عبور نکرده بودند که صدای تیز اندازی بلند شد و متوجه شدیم که شهید نورانی وهمراهانش در کمین نیروهای کومله دموکرات افتاده اند.

دشمن ابتداء به ماشین آنها تیراندازی کرد و تمام سرنشینان ماشین بر اثر تیراندازی زخمی شدند. سپس بالای سر محسن که هنوز نیمه جانی داشت ، آمده و از او خواسته بوند که اطلاعاتی را به آنها بگوید. سپس توهین کند ، امّا محسن که دیگر رمقی نداشت ، بر امام درود فرستاده بود. کومله با مشاهده این صحنه ، تیری به پیشانی محسن زده و بعد از آن بدنش را تیرباران کرده بودند. . برادربرقی گفت: بعد از آنکه ما درکمین افتادیم من ومحسن برای آنکه در تیررس نباشیم خودمان را به زیر جیپ پرتاب کردیم چند لحظه بعد دو نفر از قله به سمت پایین آمدند و 4 نارنجک به سمت ما پرتاب کردند. من خودم را به کنار جاده پرتاب کردم و به خاطر شیب جاده آن ها متوجه من نشدند بلافاصله خودمان را به محل تیراندازی رساندیم اما کمی دیر شده بود و نورانی به شهادت رسیده بود. جنازه محسن بعد از سه روز امد.
از آن جمع 7 نفر شهید می شوند فقط عباس برقی می ماند که به دلیل مصدومیت شدید دست هایش که ضربه زده بودند مدتها در بیمارستان بستری بود اکنون هم در بدنش ترکش بسیار است و دستش فلج شده.

مصطفی به دنبال برادر
ما در خزانه قلعه مرغی خانه کوچکی داشتم مصطفی کوچکتر از محسن بود. محسن و مصطفی انگار سیب را از وسط نصف کرده بودند دقیقا همین هم بودند.
وقتی از جبهه می آمد فکر می کردم محسن آمده. وقتی مصطفی را می دیدم دوست داشتم بماند اما می گفت نه من باید بروم این راهی است که باید برویم و راه خوبی است دنیا ارزش ندارد افتخار است که در ان دنیا ما را شفاعت کنند و دست ما را بگیرند مارا دعا کنند تا جلو امامان سر بلند باشیم. بعد از شهادت محسن نوبت او شد. رفت و امد زیادی به جبهه داشت. به او گفتم: لااقل تو برایم بمان دوست دارم حداقل یک پسر داشته باشم او گفت مادر جان باید بروم اگر مانع حضور من در جبهه شوی آن دنیا شفاعتت نمی کنم اگر به جبهه بروم برگشتنم با خداست." عاشق جبهه ها بود دوست داشت. جنازه اش هم نیامد .خدا رو شکر می کنم در راه خدا رفتند خودشان دوست داشتند در این راه شهید شوند. پدرش هم خوشحال بود می گفت: خودش داده و خودش هم گرفته .

تدین؛بارزترین خصوصیت اخلاقی محسن
بارزترین خصوصیت اخلاقی محسن خوش اخلاقی اش بود. مدام یا در نماز جماعت بود و یا در نماز جمعه . دعای کمیل می رفت. وقتی به تهران می امد اصلا در خانه پیدایش نبود همه اش عیادت دوست و بیمارستان.
خودم چون نماز خوان بودم دوست داشتم فرزندانم خوب تربیت شوند و پای در مسیر کجی نگذارند به انها می گفتم : دوست بد اختیار نکنید. برایش مغازه کتاب فروشی بازکردیم تا سرش گرم شود.
محسن اهل مطالعه بود. قران می خواند. کتاب مطالعه می کرد دوستانش می آمدند کتاب می خواندند بعد از شهادتش همه کتاب ها را جمع کردیم
محسن می گفت مامان راه امام حسین را باید برویم. مامان روسری را بکش جلو. دوستم می خواهد بیاید. مواظب خواهر کوچکم باش بد حجاب نشود یا لباس تنگ و کوتاه نپوشد.شیدانمان راه اسلام را رفتند. هیچ وقت محسن در خانه پیدایش نمی کردیم وقتی از جبهه می امد با بستنی به منزل دوستانش از جمله عبدالله برای عیادت که در جبهه مجروح شده بودند می رفت.

شهید محسن نورانی در خانواده ای متدین در آذرماه سال 1342 متولد شد. او که اسلام در وجودش ریشه دوانیده بود با حضور در مساجد حلاوت دین در کامش ریخته شد و جانش با دم مسیحایی امام (ره) روحی تازه گرفت. محسن که نوجوانی آگاه بود در صف مبارزین رژیم طاغوت قرار گرفت و با انجام فعالیت های گوناگون در این جهاد عظیم شرکت نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی محسن چون دیگر دانش آموزان به هنرستان بازگشت و به تحصیل مشغول شد. جرقه های توطئه از گوشه و کنار ایران جنایت آفرید و نورانی هم در تابستان سال 1359 پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین (ع) عازم کردستان شد و با حضور در تیپ 27 محمد رسول الله (ص) یگان ذوالفقار شروع به خدمت نمود و در عملیات بیت المقدس شرکت نمود. مدتی بعد محسن به همراه حاج احمد متوسلیان عازم سوریه و لبنان شد و به کمک شیعیان لبنان که به مقابله با اسرائیل می پرداختند شتافت. پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی فرماندهی تیپ ذوالفقار را بر عهده گرفت. محسن نورانی در خرداد ماه سال 1362 طبق سنت حسنه نبوی با خواهر شهید علیرضا ناهیدی (فرمانده قبلی تیپ ذوالفقار ) ازدواج نمود و زندگی مشترک خویش را در کنار سفیر خمپاره ها و به دور از آرامش در اسلام آباد غرب آغاز نمود. مدتی بعد لذت لقاء پروردگار در کامش شیرین تر آمد و ندایی از عرش او را فرا خواند و در21 مرداد سال 62 بر اثر اصابت چندین گلوله به شهادت رسید.

 




موضوع مطلب :


پاسخ آیت‌الله بهجت درباره چگونگی دیدار امام زمان(عج)

مرحوم آیت‌الله بهجت در جواب اینکه چرا به صاحب الزمان(عج) دسترسی نداریم، فرمود: ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.

خبرگزاری فارس: پاسخ آیت‌الله بهجت درباره چگونگی دیدار امام زمان(عج)

معارف عمیق مهدویت ضامن سلامت و سعادت جامعه و فرد فرد انسان‌هاست، اعتقاد به بشارت‌های پیامبران گذشته و ائمه دین(ع) افراد با انگیزه و پرتوانی را در جامعه می‌تواند پرورش دهد، باور به حضور امامی ناظر بر اعمال، از جنبه فردی موجب پاک نگاه داشتن روح و پیراستن اعمال از زشتی‌هاست و از جنبه اجتماعی باعث هم‌دلی مؤمنان و ایستادگی در برابر ظالمان می‌شود، کارکرد وسیع و عمیق آموزه‌های مهدوی، جذابیت خاص موضوع را نشان می‌دهد، به همین دلیل، قشرهای مختلف جامعه پرسش‌های بسیاری در این موضوع دارند که لزوم پاسخگویی صحیح به آن‌ها از راهی مطمئن بر کسی پوشیده نیست.

پژوهشکده مهدویت در کتاب «مهدویت، پرسش‌ها و پاسخ‌ها» به برخی از شبهات این گونه پاسخ می‌دهد:

راه‌های تشخیص صدق و کذب دیدار افراد با امام زمان(عج)

*رؤیت حضرت به چند طریق امکان دارد و تشخیص صدق و کذب آن چگونه است؟

رؤیت حضرت در عصر غیبت کبرا به سه صورت ممکن است:

الف) در عالم خواب؛

ب) در حال مکاشفه؛

ج) در حال بیداری.

که در حال بیداری از نظر کیفیت و نحوه دیدار سه گونه دارد:

1 ـ دیدار با حضرت با عنوان غیرحقیقی؛ به گونه‌ای که دیدار‌کننده هنگام ملاقات و بعد از آن، هیچ گونه توجهی به شخص حضرت ندارد و ایشان در این دیدار، فردی عادی و ناشناس تلقی می‌شود، این رؤیت ممکن است برای بسیاری از افراد به طور تصادفی و ناشناس رخ دهد و حضرت با افراد برخورد داشته باشد، ولی هرگز او را نمی‌شناسند.

2ـ دیدار حضرت همراه با شناخت؛ یعنی شخص دیدار کننده حضرت را به هنگام دیدار بشناسد، این نوع رؤیت، بسیار اندک و انگشت شمار است؛ زیرا چنین رؤیتی با فلسفه غیبت منافات دارد و در عصر غیبت، اصل بر این است که حضرت از چشمان مردم پنهان باشد، مگر در مواردی که مصلحت مهم‌تری اقتضا کند و حضرت بنا به مصالحی خود را بشناساند که این نوع دیدار فو‌ق‌العاده اندک است؛

3ـ رؤیت حضرت در حال غفلت از حضور امام، یعنی شخص حضرت مهدی(عج) را ملاقات می‌کند، ولی در آن حال به حضور حضرت توجهی ندارد و وی را فردی عادی می‌پندارد، اما پس از ملاقات با توجه به دلایل و شواهد موجود، یقین پیدا می‌کند که وی امام عصر(عج) بوده است.

بیشتر تشرفاتی که در کتاب‌ها نقل شده است، از این نوع است و نشناختن نیز یا به دلیل غفلت شخص دیدار کننده در آن حال است و یا به دلیل اینکه حضرت در او تصرفات تکوینی و ولایی کرده و اجازه شناخت را به وی نمی‌دهد؛ ولی بعد از جدایی، از قراین دیگر قطع پیدا می‌کند که وی امام بوده است.

اما تشخیص صدق و کذب چنین رؤیت‌هایی، به دلیل یقینی و صدق گوینده نیاز دارد، چنین ادعاهایی از افراد ناموثق و بی‌تقوا پذیرفتنی نیست و اصل بر تکذیب مدعی چنین دیدارهایی است، مگر اینکه به صحت گفتار وی یقین داشته باشیم.

دلیل ناشناس بودن امام زمان(عج) در عصر غیبت

*چرا افراد هنگام ملاقات امام را نمی‌شناسند؟

زیرا غیبت که به معنای ناشناس بودن حضرت است، اقتضا می‌کند که دیگران حضرت را نشناسند، پس نشناختن حضرت در چنین ملاقات‌هایی طبق قانون غیبت بوده و دلیل نمی‌خواهد؛ زیرا ایشان در حال غیبت‌اند و نباید غیبت و ناشناس بودن، به ظهور و شناسایی تبدیل شود.

در عین حال با اینکه در زمان غیبت به دلایلی که موجب غیبت شده، امام مهدی(عج) باید از دیده‌ها مخفی باشند، ممکن است کسانی که مشکل بزرگی دارند یا به مقامات معنوی عالی دست یافته‌اند، به محضر آن حضرت شرف‌یاب شوند.

البته این شرف‌یابی می‌تواند متفاوت باشد، برخی حضرت را می‌بینند ولی نمی‌شناسند؛ گروهی می‌بینند و می‌شناسند و حضرت هم با آنان سخن می‌گوید؛ برخی او را می‌بینند و می‌شناسند و اجازه می‌یابند که با ایشان سخن بگویند، این تفاوت‌ها به دلیل اختلاف درجات معنوی افراد است.

در هر حال دلیل اینکه افراد کمی هنگام ملاقات، آن حضرت را می‌شناسند، آن است که شایستگی دیدن همراه با شناخت، در افراد کمی وجود دارد.

چرا نباید برای دیدن بقیة‌الله(عج) اصرار کرد

*آیا دیدن امام زمان(عج) دارای شرایط خاصی است و نصیب هر کسی می‌شود؟ و آیا ندیدن آن حضرت مصلحتی دارد؟

دیدن امام زمان(عج) در عصر غیبت کبری امکان داشته و اگر کسی توفیق یابد، سعادت بزرگی نصیبش شده است، اما همه سعادت این نیست که انسان شبانه‌روز تلاش کند و خواهان دیدن امام باشد، البته دیدن حضرت سبب نمی‌شود که انسان گناه نکند؛ زیرا برخی انسان‌های معاصر دیگر امامان(ع) با وجد دیدن امام معصوم باز هم گناه می‌کردند و حتی گاهی با آنها مخالفت می‌کردند.

دیدن حضرت تأیید بر کردار درست انسان نیست؛ اگر چه نصیب هر کس نمی‌شود، ندیدن حضرت هم دلیل بر خرابی اعمال نیست، بسیاری از بزرگان، علما و مجتهدان، امام زمان(عج) را ندیدند، ولی چه بسا افرادی که مسلمان هم نبودند، ولی چون به مقام اضطرار رسیدند، حضرت از آنها دست‌گیری کرده و از این جهت امام را دیده باشند.

مهم این است که اگر ما او را نبینیم، او ما را می‌بیند و همین اعتقاد برای ترک گناه کافی است.

احمد ‌بن حسن بن ابی‌صالح خجندی، مدتی در جست‌وجوی امام زمان(عج) شهرها را می‌گشت و بسیار جدی بود و اصرار داشت که به حضور آن حضرت مشرف شود، عاقبت نامه‌ای از طریق حسین‌بن روح به این مضمون برای حضرت مهدی(عج) نوشت: «دل من، شیفته جمال تو گشته و همواره در فحص و طلب تو می‌کوشم، تمنا دارم جوابی مرحمت فرمایید که قلب من ساکن شود و دستوری در این باره فرمایید».

جواب آمد: «هر کس در خصوص من جست‌وجو و تجسس کند، مرا می‌طلبد و هر کس مرا بیابد، به دیگران بنماید و هر کس مرا به دیگران بنماید، مرا به کشتن دهد و هر کس مرا به کشتن دهد، مشرک شود».

بنابراین احتمال دارد که به صلاح ما نباشد آن حضرت را ملاقات کنیم، چه بسا دیدار حضرت مایه عجب، تکبر و خودپسندی ما شود که خود مایه هلاکت انسان است.

نظر آیت‌الله بهجت درباره علت نقاب دیدار ما با امام زمان(عج)

*آیا اگر از گناه اجتناب کنیم و منتظر واقعی باشیم، امام زمان(عج) به ما سر می‌زند؟

قطعا گناه کردن، مهم‌ترین علت محرومیت از عنایات امام زمان(عج) است، امام مهدی (عج) نیز در توقیع شریفشان به شیخ مفید می‌فرماید: «ما را از ایشان(شیعیان) چیزی محبوس نکرده است، مگر گناهان و خطاهایی که از ایشان به ما می‌رسد و ما آن را ناخوش می‌داریم و از ایشان نمی‌پسندیم».

آیت‌آلله بهجت نیز بیان فرموده‌اند: اگر بفرمایید چرا به آن حضرت دسترس نداریم، جواب شما این است که چرا به انجام واجبات و ترک محرمات ملتزم نیستند؟ او به همین از ما راضی است؛ زیرا «اورع الناس من تورّع عن المحرمات»؛ پرهیزکارترین مردم کسی است که از کارهای حرام بپرهیزد، ترک واجبات و ارتکاب محرمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است.

بنابراین اگر ما از گناه اجتناب کنیم و منتظر واقعی باشیم، به مقامی می‌رسیم که غیبت و حضور برایمان فرقی ندارد، امام سجاد(ع) به ابوخالد کابلی می‌فرماید: «ای ابوخالد! به درستی که مردم زمان غیبت حضرت مهدی(عج) آنان که معتقد به امامت هستند و در انتظار ظهور او به سر می‌برند، با فضیلت‌ترین مردم همه زمان‌ها هستند؛ به دلیل اینکه خداوند متعالی عقل و فهمی به آنان عنایت کرده که غیبت در نزد آنان به منزله ظهور و مشاهده گشته است».

از این رو، در حدیث دیگری امام جعفر صادق(ع) می‌فرماید: «هر کس دوست دارد که از یاران حضرت قائم(عج) شود؛ باید که منتظر باشد و در عین حال به پرهیزکاری و اخلاق نیکو مشغول شود».

بنابراین اگر کسی ترک گناه کند و منتظر امامش باشد، از یاران واقعی حضرت به شمار می‌آید، آن‌گاه اگر بزرگترین توفیق الهی او را دریابد، غیبت و و ظهور حضرت برایش تفاوت نخواهد داشت.




موضوع مطلب :


جمعه 91 مهر 14 :: 11:11 عصر ::  نویسنده : soltani


































موضوع مطلب :


<   1   2   3   4   5   >>   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 201391

لوگوی اختصاصی وبلاگ مظهر ایران شهدا هستند

مظهر قدرت ایران شهدا هستند