سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
http://saman1348.blogfa.com/
دوشنبه 91 فروردین 28 :: 6:30 عصر ::  نویسنده : soltani

راستی! فاطمیه نزدیک است...

 

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

 

سیب‌ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی‌دانم

در من انگار می‌شود تکرار

 


 

آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

 

گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی‌کند پسرم

 

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی‌تفاوت ما

ناله‌هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در و دیوار خانه‌ای مشکی است

****

با خودم فکر می‌کنم حالا

کوچه ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

سروده از :سید حمیدرضا برقعی

 




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 فروردین 22 :: 9:12 عصر ::  نویسنده : soltani

www.iriff.mihanblog.com

 این کوثر چه چیزی می تواند باشد؟ قصّه چیست؟ همه اینها خیر کثیر است ولی هیچکدام کوثر نیست. چرا؟ برای اینکه اگر بخواهد بگوید که ما به تو کوثر داده ایم یعنی تو را پیغمبر کرده ایم ، در قرآن در چند جای دیگر هم داریم که می گوید ما تو را پیغمبر کردیم. [ادامه]


نکات و لطایف سوره کوثر

نکته اول :

در کلمه انّا است. قرآن در بعضی جاها می گوید انّا. انّا یعنی به درستی که ما. و بعضی جاها می گوید انّی. یعنی به درستی که من.

چرا در بعضی آیات می گوید: انّی و در بعضی آیات می گوید: انّا ؟ 

خداوند در جاهایی که کار را با واسطه انجام می دهد می گوید: انّا. و در جاهایی که بی واسطه انجام می دهد می گوید: انّی. مثلاً خداوند که می خواهد بندگانش را مورد رحت قرار دهد ،دیگر واسطه نمی خواهد، بنابراین می گوید: «انّی انا الغفور» من غفور هستم و تو را می بخشم ولی در آنجا که می خواهد باران را بدهد ، در آنجا به دلیل آنکه باران را خدا بی واسطه نمی دهد و باید خورشید بتابد، اقیانوسها بخار بشوند و این بخارها بروند بالا و متراکم بشوند و ابر بشوند، فشرده بشوند و باد ابرها را جابه جا بکند؛به عبارتی باید یکسری عوامل طبیعت را به کار بیاندازد تا این باران بیاید و لذا می گوید «انّا انزلنا». ما باران را فرستادیم. در آنجا که مقام توحید است می گوید: «انّی انا ربکم». و در آنجا که مقام تشریفات و عظمت است می گوید: انّا.

نکته دوم  :

از 114 سوره قرآن کریم ، چهار سوره با انّا شروع شده است و بر اساس آنکه هیچ یک از کارهای خداوند بی حساب و کتاب و برنامه نیست ، باید بین این هایک رابطه ای وجود داشته باشد.... «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ الکوثر/1».

رسالت انبیا: «إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا نوح/1» ، نوح اولین پیغمبر اولوالعزم است. نوح پدر ابراهیم و موسی و عیسی است. اولین پیغمبر، و لذا خداوند به همه پیغمبرها که سلام می کند، سلام خالی می کند مثلاً می گوید: «سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ الصافات/109»، «سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ الصافات/120». اما به نوح که می رسد می گوید : «سلامٌ علی نوح فی العالمین». یعنی یک فی العالمین اضافه دارد. بزرگترین پیغمبر اولوالعزم ما و اسبقشان نوح است .

قرآن بزرگترین کتاب است : «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ القدر/1»

پیروزی قطعی بزرگترین شادی است: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا الفتح/1» .

در سوره کوثر نیز قطعاً باید به موضوع با عظمتی اشاره شده باشد که در کنار این سه موضوع و هم سنخ قرار گرفته شده است .

رابطه ای که میان این چهار سوره است این است که این چهار سوره همه از درجه یک ها و ناب های خلقت و آفرینش سخن به میان آورده است . 

 

نکته سوم :

کوثر، امری الهی است، نه مادی و دنیوی!

کوثر از کثیر است و معنای کثیر ، زیاد است . امّا کوثر به معنای زیاد نیست بلکه به معنای خیلی زیاد بیان شده است .

کلمات سوره کوثر در هیچ جای دیگر قرآن بیان نشده است : کلمه اعطینا در هیچ جای قرآن نیست، کلمه کوثر در هیچ جای قرآن نیست، کلمه صلّ لربک در هیچ جای قرآن نیست، کلمه وانحر در هیچ جای قرآن نیست

کوثر چیست؟

ما به تو کوثر داده ایم یعنی تو را پیغمبر کرده ایم؟ ما به تو کوثر داده ایم یعنی به تو مقام شفاعت داده ایم؟ ما به تو کوثر داده

سوره کوثر

ایم یعنی امّت زیاد داده ایم؟ ما به تو کوثر داده ایم یعنی خُلق بزرگ به تو داده ایم؟ ما به تو کوثر داده ایم یعنی علم زیاد به تو داده ایم؟ ما به تو کوثر داده ایم یعنی به تو حکومت داده ایم؟ ما به تو کوثر داده ایم یعنی دنیا را به تو داده ایم؟

این کوثر چه چیزی می تواند باشد؟ قصّه چیست؟ همه اینها خیر کثیر است ولی هیچکدام کوثر نیست. چرا؟ برای اینکه اگر بخواهد بگوید که ما به تو کوثر داده ایم یعنی تو را پیغمبر کرده ایم ، در قرآن در چند جای دیگر هم داریم که می گوید ما تو را پیغمبر کردیم. در آنجا نمی گوید که چون ما به تو این نعمت را داده ایم «فصلّ»، برای خدا نماز بخوان. «وانحر»، شتر ذبح کن.

پس معلوم می شود این کوثر نبوت نیست چون دفعه اولش نیست و در چند جای قرآن خداوند گفته که ما تو را پیغمبر قرار داده ایم. ما به تو قرآن داده ایم، در آیه دیگر هم داریم که : «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنْ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ »( الحجر/87)آیه قرآن است. «والقرآن العظیم» یعنی ما به تو قرآن عظیم داده ایم. در جای دیگر دارد و در آنجا نگفته که پس نماز بخوان.

مقام شفاعت را در جای دیگر داریم: «وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى الضحى/5» روایت داریم که آنقدر مقام شفاعت به تو داده ایم که راضی بشوی و در آنجا هم نگفته است که پس نماز بخوان.

 

راز خواند نماز و نحر شتر به واسطه ی اعطای کوثر چیست ؟

خداوند خیلی چیزها به پیغمبر داده است. تنها جایی که می گوید واجب است نماز بخوانی و واجب است که شتر بکُشی در سوره کوثر و در مقابل اعطای کوثر است .

کوثر چیست؟ بگوییم نهری است در بهشت. روایت داریم که کوثر نهری است در بهشت. خوب این روایت قبول است. اما این نهر در بهشت را که خداوند به پیغمبر نداده است. خداوند به همه مؤمنین گفته است که: « جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ » (البروج/11)

 

بی همتا بودن کلمات سوره کوثر در قرآن

کلمات سوره کوثر در هیچ جای دیگر قرآن بیان نشده است : کلمه اعطینا در هیچ جای قرآن نیست، کلمه کوثر در هیچ جای قرآن نیست، کلمه صلّ لربک در هیچ جای قرآن نیست، کلمه وانحر در هیچ جای قرآن نیست، کلمه شانئک در هیچ جای قرآن نیست و کلمه ابتر هم در هیچ جای قرآن نیست.به عبارتی می توان گفت : خود این سوره مثل خانه ای است که آجرهایش در جای دیگر پیدا نمی شود .

 

فرق میان عطا و أتی چیست ؟

آتینا یعنی داده ایم و اعطینا هم یعنی داده ایم. منتهی دو رقم دادن هست. اگر چیزی را بدهی که پس بگیری می گوید: آتا. امّا اگر چیزی را بدهی و پس نگیری می شود عطا.

عطا به چیزهایی می گویند که بدهد و پس نگیرد. قرآن به بلعم باعورا می گوید که: من به تو علم داده ام ولی دوباره پس گرفتم : «آتیناه منها فنسلخ منها».

در این سوره به پیامبر بیان می کند که انا اعطینا " نه انا آتیناک .

نکته ی بعد این که بیان می کند که این نعمت را به همه رسولان نداده ام ، تنها به تو داده شده است : "انا اعطیناک ".

آخر آیه می گوید: «انّ شانئک هو الابتر» ابتر به یک چیزی می گویند که عقبه نداشته باشد. ما در فارسی می گوییم که اجاقش کور است، یعنی این بچه دار نمی شود، این را می گویند ابتر، عقبه ندارد.

در صدر اسلام زمان جاهلیّت دختر را جزو آدم حساب نمی کردند و پیغمبر هم که پسرهایش در کوچکی از دنیا رفته بودند و فقط از پیغمبر یک دختر مانده بود، پدر عمروعاص به او لقب ابتر را نسبت داد .

خداوند بیان داشت : شانئک، یعنی دشمنت. شانئک هو الابتر یعنی او که به تو گفت ابتر خودش ابتر است و با ده پسر، نامی از او نخواهد بود اما تو با یک دختر نامی از تو خواهد ماند.

خداوند بیان می کند که به پیامبر خدا ابتر را نسبت داده اید ، به کوری چشم تو من به او یک عقبه ای بدهم که همه شما که فکر می کنید عقبه دارید بی عقبه هستید و این را که فکر می کند بی عقبه است عقبه دارش می کنم : انّ شانئک هو الابتر.

خوب فخر رازی چه می گوید؟ فخر رازی از علمای بزرگ اهل سنّت است، می گوید واقعاً این کوثر باید زهرا باشد. این کلمه ای را که می خوانم از این عالم سنّی می خوانم. «چه نسلی با برکت تر از نسل فاطمه که مثل باقر و صادق و رضا از نسل او هستند»

دیدگاه فخررازی درباره کوثر

خوب فخر رازی چه می گوید؟ فخر رازی از علمای بزرگ اهل سنّت است، می گوید واقعاً این کوثر باید زهرا باشد. این کلمه

قرآن کریم

ای را که می خوانم از این عالم سنّی می خوانم. «چه نسلی با برکت تر از نسل فاطمه که مثل باقر و صادق و رضا از نسل او هستند» 

از این آیه معلوم می شود که کوثر می تواند فاطمه باشد. چون به پیغمبر گفتند بی عقبه و خداوند هم به آنها گفت بی عقبه خودتان هستید ، چرا که من به او کوثر داده ام.

 

 

نماز و زکات، راه تشکر از نعمت ها

حالا شکرانه این چیست؟ فصلّ، نماز بخوانید.

پیداست هرکسی که خداوند به او نعمتی داده است بهترین شکرش ، خواندن نماز است.

نمی گوید وصلّ می گوید فصلّ. اگر می گفت و صلّ یعنی نماز را هر وقت که خواستی بخوان. ف یعنی فوری، فوری نماز بخوان. اما نماز بدون کمک به فقرا فایده ای ندارد : « یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ المائدة/55» نماز و زکات. می گوید اگر نماز می خوانی، وانحر، شتر بکش.

چرا گفته شتر؟  کسی که خیر زیاد دارد که نباید بز و میش بکشد. تو فاطمه داری پس باید بزرگترین حیوان را بکشی.

اگر کسی معاملات چند میلیونی می کند، این دیگر زشت است که وقتی به صندوق کمیته امداد رسید دست کند و یک صدتومانی بیاندازد. تو باید یک چک دو میلیونی بدهی به کمیته امداد. تو کارخانه دار هستی.

اینکه می گویند در ماه رمضان در مسجد خرما بدهید این برای کسی است که آه در بساط ندارد.کسی به پیامبرخدا عرض کرد: یا رسول الله می خواهم افطاری بدهم ولی هیچی ندارم. فرمود: خرما بدهید.

 

نکات کلی از سوره کوثر

کسی که کوثر دارد باید شتر بکشد.

دختر می تواند کوثر باشد ! خداوند در قرآن به پسر کوثر نگفته است ولی به دختر گفته است کوثر.

پیام به کسانی است که دختر دارند و پسردار نمی شوند که غصّه نخورند. اگر خداوند اراده کند کوثر را می دهد و کاری هم به جنس نر و ماده ندارد.

 زن می تواند که کوثر باشد. زن می تواند به جایی برسد که پیغمبر مأمور است که به شکرانه این دختر فصلّ وانحر انجام دهد .

تاجرها باید حسابی خرج کنند و به حداقل ها کفایت نکنند .

فرآوری : زهرا اجلال




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 فروردین 14 :: 10:50 عصر ::  نویسنده : soltani

 - محمد ایرانمنش,مهندس مکانیک منتظر ظهور مولا صاحب الزمان عج,شهاب امیدوار,سعید کاتوره,جعفر هاشمی,علی ,میلاد اسماعیل زاده,احسان آنتی ماسون در جستجوی حقیقت,مسئول فضای مجازی مجمع رجعت معنوی دوکوهه,من، محب امام هادی علیه السلام,رزمنده سایبری,الله بندسی     ,مصطفی  جانشین فرماندهی قرارگاه سایبری مالک اشتر,عاکف ,ریحانه فدایی رهبر,گلادیاتور ذوالفقار حیدر محافظ حریم ولایت,زینب سادات محب امام هادی علیه السلام  ,امیر جووون,لباس شخصی گمنام,فاطمه  احسان فر,




موضوع مطلب :


جمعه 91 فروردین 11 :: 10:6 صبح ::  نویسنده : soltani
مادر گرانقدر شهید ابن یامین رمضان نژاد فریدونکناری تعریف می کند: «همیشه آرزویم این بود که پسرم را داماد ببینم. وقتی جنازه ی ابن یامین را آوردند، گفتم سفره ی عقد بچینند. آن روز احساس کردم که حوریان بهشتی در اتاق عقد حضور دارند و برای پسرم که با یکی از آنها وصلت کرده از خوشحالی دف می زنند. زمانی که داشتم به دست و پای ابن یامین حنا می بستم انگار کسی به من گفت: حوریان، حنا را از دست و پای داماد می ربایند.




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 فروردین 10 :: 5:7 عصر ::  نویسنده : soltani

به یاد 14 شهید گرانقدر دسته یک

به روایت: محمد علی عباسی اقدم

برداشت از وبلاگ: جوان آنلاین

29 نفر بودند؛ قد یک دسته. دسته‌شان به «کودکستانی‌های گلستانی» معروف بود، بس که ریزه میزه بودند. توی گردان حمزه برای خودشان اسم و رسمی به هم زده بودند. مسئولشان هم محسن گلستانی بود. قبل از شروع عملیات والفجر 8 دعای توسل جانانه‌ای خواندند. چهارده نفر از بچه‌ها هر کدام یک بند از دعا را خواندند. چهارده بند، چهارده نفر! شب 24 بهمن (شب عملیات) با گردان حمزه به خط زدند. در جاده ام‌القصر در عمق 17 کیلومتری جبهه دشمن با دو گردان پیاده- مکانیزه عراقی سخت جنگیدند. «آن شب، آتش دشمن زیاد بود و این آتش برای چهارده تن از بچه‌های دسته یک گلستان شد.» 14 پرستوی عاشق پر کشیدند و آسمانی شدند. درست همان‌ها که دعای توسل خوانده بودند! 4 نفر دیگر از افراد دسته در عملیات‌های دیگر به خیل شهدا پیوستند و 11 نفر هم ماندند تا پیام‌رسان غربت و مظلومیت آنها باشند. آنچه می‌خوانید یادمانی ناچیز برای 14 شهید بزرگ دسته یک است.

اعلامیه نون‌دار
هیکلی چهارشانه و قوی داشت. «علی رحیمی» پدر سیزده فرزند بود که سر پیری به جای خانه‌نشینی، سختی‌ها را به جان خرید و به جبهه رفت. جوان‌تر که بود در نانوایی کار می‌کرد. وقتی نان به خانه مشتری‌ها می‌برد، لای نان‌ها اعلامیه‌های امام را جا‌سازی می‌کرد. پیرمرد پیشنماز دسته بود و کارش حمل مجروح. گاهی برای بچه‌ها خیاطی می‌کرد. آرزو داشت با لباس بسیجی شهید شود، همین‌طور هم شد. نارنجک پشت سرش منفجر شد و یک ترکش بزرگ به جمجمه‌اش خورد و به آسمان پر کشید. یازده ماه بعد هم پسرش جواد شهید شد و به او پیوست. وصیت کرده بود «اگر توانستید جنازه حقیر را از امام حسین (ع) دور نکنید.»
آقا محسن
خیلی دوست‌داشتنی بود. لباس ساده می‌پوشید. کم غذا بود. به ورزش خیلی علاقه داشت. بوکس کار می‌کرد. فوتبالش هم خوب بود. بارها در مسابقات فوتبال جایزه گرفته بود. از دوازده سالگی هم درس می‌خواند و هم در پشمبافی کار می‌کرد. به کارهای هنری علاقه داشت. در عملیات والفجر 4 از ناحیه کتف و سینه مجروح شد. در عملیات بدر نیز صورت و چشم و گوشش را ترکش گرفت. مسئول دسته یک بود. غیر از قرائت قرآن و دعای صبحگاهی مداحی هم می‌کرد. صدای خوبی داشت. «محسن گلستانی» قبل از عملیات فاو خواب شهادتش را دیده بود. می‌گفت: «روزی که من شهید شدم، روز عروسی من، آن سنگری که در آن جان می‌دهم، حجله دامادی من و آن لباسی که به خونم آغشته شود، لباس دامادی من است.»
مثل گل، مثل گلاب
ششمین فرزند خانواده بود. به درس خواندن علاقه‌ای نداشت اما در عوض به پینگ‌پنگ، دوچرخه‌سواری و فوتبال خیلی علاقه‌مند بود. مدرسه را رها کرد و رفت جبهه. در اثر همنشینی با بچه‌های درسخوان دسته یک، به درس و مشق علاقه‌مند شد. هم درس می‌خواند و هم کمک تیربارچی دسته بود. گاه و بیگاه با گلاب قمصر بچه‌های دسته را حسابی خوشبو می‌کرد. «محمد قمصری» هنگام شهادت 16 سال بیشتر نداشت. ترکش، شاهرگ پایش را قطع کرده و از شدت خونریزی به شهادت رسیده بود. پیکر مثل گلش را با گلاب قمصر شستشو دادند و به خاک سپردند. در وصیتنامه‌اش به دبیران خود نوشته: «از شما می‌خواهم که به خوبی درس بدهید… درس شهادت و ایثار و وطن‌داری بدهید.»
خادم دسته
فرزند ارشد خانواده بود. چون عید نوروز به دنیا آمد نامش را «سعید» گذاشتند. تکیده و لاغر اندام بود با صورتی کشیده. چشمانی سیاه داشت با ابروهایی پرپشت و موهای کرکی. شناگر قابلی بود. قایقرانی را هم خوب می‌دانست. مثل ماهی در آب شنا می‌کرد. سعید آرایشگر دسته بود. یک قیچی داشت که مال امدادگر دسته بود. هم آرپی‌جی‌زن دسته بود و هم خادم دسته. بیشتر وقت‌ها ظروف کثیف را جمع می‌کرد و تر و تمیز می‌شست. «سعید پورکریم» با اکبر مدنی هر دو خادم دسته بودند و خیلی به هم علاقه داشتند، با هم نیز شهید شدند. وقتی به شهادت رسید شانزده سال بیشتر نداشت. از ناحیه کمر و پا هدف تیر قرارگرفت و آسمانی شد.
کوله آتشین
سوم شهریور 48 در روستای چهل‌رز محلات به دنیا آمد اما در تهران قد کشید و بزرگ شد. چهارمین فرزند خانواده بود. به فوتبال خیلی علاقه داشت. طرفدار پر و پا قرص تیم استقلال بود. دوم متوسطه را تازه شروع کرده بود که شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و رفت جبهه. ابتدا به کردستان رفت. اولین حقوقش را که گرفت نیمی از آن را به فقرا بخشید. کمک آرپی‌جی‌زن و خادم دسته یک بود. مخفیانه آفتابه‌ها را پر از آب می‌کرد. در هر فرصتی دعا و قرآن می‌خواند. در شب چهارم عملیات، کوله مهمات «اکبر مدنی» آتش گرفت و در جا شهید شد. در وصیتنامه‌اش به مادرش نوشته: «فقط برای رضای حق و تحقق بخشیدن به خون‌های پاک شهیدان بودکه از خدا طلب شهادت کردم.»
آقا مهندس
نامش «امیرعباس رحیمی» بود. پسری بازیگوش و شوخ‌طبع! در بازیگوشی دست همه را از پشت بسته بود. صدای سوت خمپاره را به قدری خوب تقلید می‌کرد که همه را به اشتباه می‌انداخت. در تقلید صدای اسلحه‌های دیگر مثل دوشکا، کلاش و گیرینف هم مهارت خاصی داشت. توی دسته به «برادر مهندس» مشهور بود. به خاطر علاقه‌مندی به کارهای فنی و برق، رشته برق هنرستان را انتخاب کرد. به درس حرفه علاقه خاصی داشت. یک ساعت اذان‌گو ساخته بود که حرف نداشت. در وصیتنامه‌اش نوشته: «نمی‌دانم پس از این عملیات برایم چه پیش می‌آید ولی از خدا می‌خواهم که اگر باز مرا نگه داشت بداند که دیگر بنده دنیا نخواهم ماند.»
ساعت خونی
نهم مرداد 48 در تهران به دنیا آمد. جثه‌ای نحیف و لاغر داشت. در پانزده سالگی به عضویت بسیج محله در آمد و بالاخره راهی جبهه شد. «مسعود علی‌محمدپور» در عملیات بدر به عنوان امدادگر شرکت کرد. در همین عملیات بود که زخمی شد. از ناحیه سر و جمجمه ضربه سختی خورده بود. گاهی شبها از سر درد شدید خوابش نمی‌برد. در اعزام بعدی گذرش به دسته یک گردان حمزه افتاد و شد کمک آرپی‌جی‌زن دسته. در عملیات فاو دو باره جمجمه‌اش شکست. پشت سرش هم زخم عمیق برداشت و قرآن جیبی و ساعتش خون‌آلود شد. در وصیتنامه خطاب به پدرش نوشته: «باید خداوند را شکر کنید که فرزندتان در راه اسلام و دین و دفاع از آرمان‌ها، سعادت شهید شدن را به دست آورد.»
بی‌نشان!
طرفدار تیم ملوان بندرانزلی بود. به فوتبال خیلی علاقه داشت. دوست داشت که مهندس راه و ساختمان شود. به نقشه‌کشی علاقه‌مند بود. اوقات فراغتش را در مسجد محل می‌گذراند. شب‌های ماه رمضان تا سحر در مسجد می‌ماند. هنوز پانزده سالش تمام نشده بود که با رضایت نامه مادرش رفت جبهه. ابتدا به کردستان اعزام شد. بعد به گردان حمزه پیوست. تیربارچی دسته یک بود. شب عملیات مفقود شد و جنازه‌اش هیچ‌وقت نیامد. یک قبر خالی در بهشت زهرا برایش گرفتند. سال‌هاست که آن قبر خالی مونس تنهایی‌های پدر و مادر «غلامرضا نعمتی» است. مادرش می‌گوید: «هر شهید خفته در خاک به ویژه شهید گمنام فرزند من است.»
پوتین ویژه
خرداد سال 47 در تهران به دنیا آمد. کمی لکنت زبان داشت و بعضی از حروف را سر زبانی می‌گفت. به فوتبال خیلی علاقه داشت. طرفدار دو آتشه تیم شاهین بود. ریاضی‌اش خیلی خوب بود. دروازه‌بانی‌اش هم حرف نداشت. به نظم و انضباط زیاد اهمیت می‌داد. تخریب‌چی دسته یک بود. او را از پوتین‌های کهنه و زهوار در رفته‌اش می‌شناختند. نمره پایش به قدری کوچک بود که پوتین اندازه‌اش پیدا نمی‌شد. شب عملیات ترکش خورد، پشت سرش و قفسه سینه‌اش را شکافت. یک تیر هم خورد به قلبش. زیارتنامه عاشورا، عکس امام خمینی، یک برس طوسی رنگ و جانماز و مهر تنها یادگاری‌های «محمد علیان‌نژادی» بود که با پیکر غرقه به خونش به خانواده سپردند.
بزرگِ کوچک
پسری مودب، خوش‌اخلاق و آرام بود. از کوتاهی قد رنج می‌برد. در رشته علوم تجربی درس می‌خواند. به تاریخ و ادبیات و حقوق علاقه داشت. می‌خواست دکترای حقوق بگیرد و وکیل شود. کشتی می‌گرفت و از فنون آن حسابی سر در می‌آورد. عبای کوچکی روی دوش‌ می‌انداخت و در حسینیه حاج‌همت نماز می‌خواند. نماز خواندنش با دیگران فرق می‌کرد. پدربزرگش از سادات معروف گلپایگان بود. هر وقت نامه‌ای از طرف خانواده به دستش می‌رسید بعد از خواندن نامه بلافاصله پاره می‌کرد. می‌گفت نمی‌خواهم به خانواده وابسته باشم. ترکش سینه‌اش را شکافته بود. وقتی پیکر مطهر «شهید حسن رضی» را داخل قبر گذاشتند، قبر از قد و قواره شهید خیلی بزرگتر بود.
معلم سرخانه
شهریور سال 48 به دنیا آمد. فرزند ارشد خانواده بود. پسری زرنگ و درسخوان. چهارم و پنجم دبستان را به صورت جهشی خواند. در دوره راهنمایی خوش درخشید. به سال سوم دبیرستان که رسید، هوای جبهه زد به سرش و برگه اعزام گرفت. بدون طی دوره آموزش نظامی به منطقه عملیاتی رفت و از دو کوهه سردرآورد. جزو تدارکات دسته یک بود. چون دروس ریاضی و جبر و مثلثاتش خوب بود. با سیروس مهدی‌پور معلم سر خانه! دسته بودند و اشکال بچه‌های دسته را رفع می‌کردند. دو ماه بیشتر لباس بسیج را به تن نکرده بود که شهید شد. تیر به سینه و قلبش خورده بود. پیکر «شهید سهیل مولایی» سرانجام در قطعه 53 کنار دوستان دیگرش آرام گرفت.
عاشق امام
بچه نازی‌آباد بود. 17 سال بیشتر نداشت که با دستکاری کپی شناسنامه به جبهه رفت. در عملیات بدر دست چپش به سختی زخم برداشت و از خدمت سربازی معاف شد. در همین عملیات، برادرش مجید مفقود شد. برادر دیگرش مهران نام داشت که در یک عملیات پایش را از دست داد. به خاطر جراحت دستش، پیک دسته بود. یک تسبیح و یک شیشه عطر نزد خانواده به امانت سپرده بود تا همراه جنازه‌اش دفن کنند. وقتی پیکر مطهرش به تهران بازگشت، امانت‌هایش را پس دادند. «شهید محمدامین شیرازی» در وصیت نامه‌اش نوشته که: «ای امام! من عاشق تو بودم. برای اسلام و قرآنی که تو عزیزش می‌داری و به فرمان تو قدم در راه انقلاب نهادم.»
دو پرنده، یک پرواز
کشتی‌گیر قابلی بود. به کشتی خیلی علاقه داشت. از فنون کشتی به درستی سردر می‌آورد. لهجه یزدی داشت. وقتی بچه‌های دسته گرسنه می‌شدند از کیک یزدی و قطاب حرف می‌زد و بچه‌ها را آرام می‌کرد. در جبهه درس بیشتر می‌خواند. همیشه چند جلد کتاب درسی در ساکش پیدا می‌شد. کمک آرپی‌جی‌زن دسته بود. با بچه‌ها کشتی می‌گرفت. خودش در دسته یک بود و برادرش در دسته 3? شب عملیات با هم به خط زدند. با هم جنگیدند و هر دو در یک شب، در یک عملیات زیر یک آسمان جاودانه شدند. هر دو در قطعه 53 بهشت زهرا آرام گرفتند. جنازه «شهید عربعلی قابل» از سینه به پایین سوخته بود. پلاک هم نداشت. بی‌نشان بود.
واکسی‌ها
نوجوانی پر جنب و جوش اما بسیار پیچیده و عمیق بود. در هنرستان برق شهید باهنر (ستارخان) درس می‌خواند. مهدی دوست داشت مهندس شود. در قرائت قرآن خیلی ماهر بود. چندین بار در مسابقات قرآن در مدرسه و مسجد جایزه گرفته بود. هنرستان را رها کرد و رفت جبهه. ابتدا در کردستان طعم جبهه را چشید و به مذاقش خوش آمد. در اعزام بعدی، از جنوب (دوکوهه) سر درآورد و کمک آرپی‌جی‌زن دسته «کودکستانی‌ها» شد. در واکس زدن مهارت زیادی داشت. «مهدی کبیرزاده» هفته‌ای دو شب با رضا انصاری سی جفت پوتین بچه‌ها را واکس می‌زدند. خادم دسته بودند. می‌گفت: «تقوا پیشه کنید و قبل از هر کاری اول ببینید که آن کار مورد رضای خداوند هست یا نه و بعد انجام دهید.»

 




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 201122

لوگوی اختصاصی وبلاگ مظهر ایران شهدا هستند

مظهر قدرت ایران شهدا هستند