نام «مصطفی چمران» بیش از آنکه احترام برانگیز باشد، افتخار آفرین است. افتخار برای ملتی که هیچگاه در برابر بیگانه سر خم نکرد و در برابر ترس و تسلیم زمامدارانش همواره فریاد عصیان را سر داد.
چمران مرد تصمیم های بزرگ و تاریخ ساز بود. مردی که آرمانش رستگاری انسان و آگاهی بشریت بود. رهایی از گمراهی و رستن از غفلت و رخوت در جا یجای افکار و رفتار و گفتار او جاری است.
چمران دانش آموز ممتاز دبیرستان البرز که بود به همان اندازه به انسان عشق می ورزید که در «برکلی آمریکا» در کسوت یک دانشجوی ممتاز.
چمران فریاد اعتراض به ظلم را از 16 آذر 1332 و شهادت سه دانشجوی انقلابی دانشگاه تهران تا 80 کیلومتر پیاده روی اعتراض آمیز علیه حکومت ستمشاهی پهلوی از بالتیمور تا مرکز اسلامی واشنگتن کشانید.
چمران خوشی روزگار در امریکا را وا نهاد و به خطرناک ترین و سخت ترین منطقه رفت: لبنان و همه دریافتند که دانشجوی برگزیده دانشگاه برکلی در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما درد انسان دارد.
چمران مظلومیتها را می دید و سلاح به دست گرفت. مردی که به زیبایی ولطافت طبع مشهور بود ناگهان محور یک مبارزه شد. مبارزه با متجاوزی که به سرزمین های اسلامی طمع کرده بود و در راس انها بیت المقدس.
و اینگونه «مصطفی» از میان زندگی مرفه یک محقق در نیوجرسی و ماندن در کنار مبارزان مسلمان مصر و سپس لبنان یکی را برگزید. راهی سخت با آینده ای مبهم. راهی که خود آن را اینگونه توصیف می کرد:
آنچه که مهم است این حقیقت روشن است که ما در هر قدم و عملی جز رضای خدا و جهاد فی سبیل ا... غرضی و هدفی نداشتیم و از هیچ احدی جز خدای بزرگ انتظار کمک و پاداشی نداریم.
چمران به لبنان آمد و چهره نورانی و شخصیت صمیمی امام موسی صدر همه رنجها را برای او آسان کرد:
چند روزی است که به شدت به کار در مدرسه جبل عامل پرداخته ام.از ساعت 5 صبح تا 8 شب بدون ناهار و استراحت می دوم و سرکشی می کنم.
او پدر بچه های جنوب لبنان شد و سنگ صبور آنها. کلمه به کلمه دردهایشان را می شنید و قطره قطره آب می شد.
او در لبنان ماند و در کنار امام موسی صدر حرکت امل اسلامی را تاسیس کرد:
سازماندهی این حرکت نیز با این حقیر بود. مردم احزاب را رها می کردند و به این سازمان می پیوستند. سازمانی مکتبی بر اساس ایدءولوژی اسلامی بر اساس خط علی و حسین علیهم السلام. اولین بند میثاق حرکت ایمان به خداست. تا کسی خدا را درست نفهمد و ایمان نیاورد نمی تواند به حرکت وارد شود.مدرسه جبل عامل پایگاه مقاومت شد و سنگری برای دفاع از فلسطین و لبنان. او در لبنان ماند. رنج کشید و درد دید اما صبوری کرد و رنجهایش را با برادرش امام موسی صدر در میان می گذاشت و آن دو سنگ صبور هم بودند تا شهریور 1357 و ربوده شدن «صدر» توسط قذافی. چمران تنها شده بود و هیچکس نبود تا با او درد دل کند . از سوی دیگر انقلاب اسلامی 1357 به رهبری امام خمینی (ره ) نیز به پیروزی رسیده و او پس از بیست سال به ایران بازگشت. 28 بهمن 1357.
به خدمت امام رفت. امام از او خواست که در ایران بماند. پس ماند. لبنانی هایی که با مصطفی آمده بودند اصرار داشتند به بنان بازگردد اما او نپذیرفت.
او پس از آن لحظه ای آرامش نداشت. از آموزش نیروهای جوان انقلابی در کاخ سعداباد تا معاونت نخست وزیری.از وزارت دفاع دولت موقت تا حضور در پاوه و کردستان وآذربایجان و سرکوب ضد انقلاب. از نمایندگی امام در شورای عالی دفاع تا نمایندگی مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و نهایتا حضور در جبهه های جنوب همواره نگاهش معطوف اشاره های امام بود. می گفت: من امام را تنها نمی گذارم.
«دکتر» با تعدادی از نیروهای رزمنده با آیت الله خامنه ای - مقام معظم رهبری که در آن زمان نماینده امام خمینی (ره) در شورای عالی دفاع بود- راهی اهواز شد و در شهری که در حال سقوط بود ستاد جنگهای نامنظم را راه انداز ی کرد و هر شب دشمن را به ضربه ای می نواختند.
مصطفی عاشق بود. عاشق خدا. عاشق رسیدن. او سعادت و خوشبختی را در مرگ سرخ می دید که در آخرین نوشته اش چند ساعت پیش از شهادت اینگونه واگویه اش کرد:
ای حیات با تو وداع می کنم با همه زیباییهایت، با همه مظاهر جلال و جبروت، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع می کنم.
با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم.
... ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید، از شما می خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه ی خود را به بهترین وجه ادا کنید.
ای پاهای من سریع و توانا باشید.
ای دستهای من قوی ودقیق باشید.
ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید.
ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن. ای نفس، مرا ضعیف وذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت واراده صبور و توانا باش.
به شما قول می دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته کننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید،آرامشی ابدی.دیگر شما را زحمت نخواهم داد.دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد.
دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود.
اما این لحظات حساس،لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.
خدایا! وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک می جوشد. می لرزد. می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد.
خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است می توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.
مصطفی اجر سالها جهاد و ایمان خویش را در روستای دهلاویه از خدا گرفت.
ظهر روز 31 خرداد 1360 صفیر خمپاره ای بشارت بهشتش داد و ترکشی سرخ و آتشین او را به باغ سبز خدا رسانید. او پس از سالها رنج و درد و مجاهدت و اخلاص آرام گرفت.
امام خمینی ( ره ) در سوگ چمران اینگونه نوشت :
چمران عزیز، با عقیده پاک، خالص، غیروابسته به دستجات و گروه های سیاسی و به آن ختم کرد. او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در آن راه به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و به سرافرازی شهید شد و به حق رسید.
***
مصطفی با همه مهربانی و معرفت و تعهدش. با تمام ایمان و انساندوستی و همتش و با اخلاص و تواضع و پرهیزگاری اش نیاز امروز ماست.
به راستی آیا از درسهای چمران بزرگ آنگونه که باید بهره برده ایم ؟...