سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
http://saman1348.blogfa.com/
پنج شنبه 91 دی 21 :: 9:44 عصر ::  نویسنده : soltani

  http://www.govahiname.ir/attachment/350889.jpg

امام دوم، حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام، در کلامی گهربار مکارم و فضائل اخلاق را ده مورد بیان فرموده و شرم و حیا را به عنوان راس این فضائل مورد تاکید قرار داده‌اند.
امام حسن مجتبی علیه السلام فرموده‌اند: ده خصلت نیک از مکارم و فضائل اخلاق است :1 ـ راستگویى 2 ـ  صداقت و راستى در وقت سختى و گرفتارى 3 ـ بخشش به سائل 4ـ خوش خُلقى 5 ـ پاداش در مقابل کارها و ابتکارات 6 ـ پیوند با خویشان 7ـ حمایت از همسایه 8ـ حق شناسى درباره دوست و رفیق 9 ـ میهمان نوازی 10 ـ در رأس همه این‌ها شرم و حیا.


متن حدیث:

قال الامام الحسن المجتبی علیه السلام: مَکارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُکافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّیفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ.»


«آثار الصادقین،جلد 62، صفحه892»

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 دی 21 :: 9:43 عصر ::  نویسنده : soltani

مقدمه

زندگی حضرت محمد (ص) از صدر اسلام مورد توجه و اهتمام مسلمانان قرار داشته است ؛ با اینهمه ، روایات بی‌شمار موجود در بیشتر جزئیات همداستان نیستند و به ویژه آگاهیهای ما در باب زندگی آن بزرگوار ، پیش از بعثت ، به تفصیل شرح سیرة ایشان پس از بعثت نیست . به هر حال ، آنچه از مطالعه و بررسی زندگی وی در طول 63 سال در ذهن نقش می‌بندد، بازتابی از تصویر ظهور پیامبری الهی و سرگذشت شخصیتی است که با پشت سر نهادن دشواریهای بسیار ، بی‌هیچ خستگی و ناامیدی به اصلاح جامعه ، دست زد و توانست جزیره العرب را متحد کند و آمادة گستردن اسلام در بیرون از مرزهای عربستان شود و از آن مهم تر دیانتی را بنیاد نهد که اینک یکی از مهم‌ترین ادیان جهان به شمار می‌رود .

از تولد تا بعثت

تولد حضرت محمد ( ص) بنابر بسیاری از روایات در 17 ربیع الاول عام‌الفیل ( 570 م ) ، یا به روایتی 12 همان ماه در تقویم عربی روی داد . پدر پیامبر‌(ص)‌، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیلة بزرگ قریش بودند ؛ قبیله‌ای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند . عبدالله ، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در بازگشت بیمار شد و درگذشت . بنابر رسمی که در مکه رایج بود ، محمد (ص) را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد . وی 6 ساله بود که همراه مادر برای دیدار خویشان به یثرب ( مدینه ) رفت‌، اما آمنه نیز در بازگشت ، بیمار شد و درگذشت و او را در ابواء ـ نزدیک مدینه ـ به خاک سپردند. محمد ( ص) از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت ، اما او نیز در 8سالگی وی درگذشت و سرپرستی محمد ( ص) بر عهدة عمویش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستی برادرزاده اش کوششی بلیغ می کرد . در سفری تجارتی به شام او را با خود همراه برد و هم در این سفر ، راهبی بَحیرا نام ، نشانه های پیامبری را در او یافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت. از وقایع مهم پیش از ازدواج پیامبر ( ص ) ، شرکت در پیمانی به نام « حلف الفضول » است که در آن جمعی از مکیان تعهد کردند « از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بستانند » . پیمانی که پیامبر (ص) بعدها نیز آن را می‌ستود و می‌فرمود اگر بار دیگر او را به چنان پیمانی باز خوانند ، به آن می‌پیوندد.

شهرت محمد (ص) به راستگویی و درستکاری چنان زبانزد همگان شده بود که « امین » لقب گرفت و همین صداقت و درستی توجه خدیجه دختر خویلد را جلب کرد و او را با سرمایة خویش برای تجارت به شام فرستاد ؛ سپس چنان شیفتة درستکاری « محمد امین‌» شد که خود برای ازدواج با وی گام پیش نهاد ، در حالی که بنابر مشهور ، دست‌کم 15 سالی از او بزرگ‌تر بود . خدیجه برای محمد ( ص ) همسری فداکار بود و تا زمانی که حیات داشت ، پیامبر همسر دیگری برنگزید . او برای پیامبر ( ص ) فرزندانی آورد که پسران همگی در کودکی در گذشتند و در میان دختران ، از همه نامدارتر ، حضرت فاطمه‌( ع) است . از جزئیات این دوره از زندگی پیامبر ( ص) تا زمان بعثت آگاهی چندانی در دست نیست ؛ جز آنکه می دانیم نزد مردمان به عنوان فردی اهل تأمل و تفکر شناخته شده ، و از خوی و رفتارهای ناپسند قوم خود سخت ناخشنود بود . از آداب و رسوم زشت آنان چشمگیرتر از همه بت پرستی بود و پیامبر (ص) از آن روی بر می‌تافت . محمد (ص) اندکی پیش از بعثت ، دیر زمانی را به تنهایی در غار حرا، در کوهی نزدیک مکه به سر می‌برد و زمان را به خاموشی و اندیشه می‌گذرانید.

از بعثت تا هجرت

گفته‌اند نخستین نشانه‌های بعثت پیامبر (ص) به هنگام 40 سالگی او ، رؤیاهای صادقه بوده است، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت شهرت یافته ، شبی در ماه رمضان ، یا ماه رجب است که فرشتة وحی در غار حرا بر پیامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستین آیات سورة علق را برخواند . بنابر روایات ، پیامبر (ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست که او را هر چه زودتر بپوشانند. گویا برای مدتی در نزول وحی وقفه‌ای ایجاد شد و همین امر پیامبر‌(ص ) را غمناک ساخته بود ، ولی اندکی بعد فرشتة وحی باز آمد و آن حضرت را مامور هدایت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دینی و اخلاقی و پاک گردانیدن خانة خدا از بتان ، و دلهای آدمیان از خدایان دروغین کرد .

پیامبر (ص) دعوت به توحید را نخست از خانوادة خود آغاز کرد و اول کسی که به او ایمان آورد ، همسرش خدیجه ، و از مردان ، پسر عمویش علی بن ابی طالب ( ع) بود که در آن هنگام سرپرستی او را پیامبر (ص) بر عهده داشت. در منابع فرق گوناگون اسلامی‌، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زیدبن حارثه ، به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده اند، اما باید در نظر داشت که این موضوع برای مسلمانان در گرایشهای مذهبی گوناگون پیوسته افتخاری بود و بعدها به زمینه ای برای منازعات کلامی میان آنان تبدیل شد . هر چند دعوت آغازین بسیار محدود بود ، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی داشت و چندی برنیامد که گروه اسلام آورندگان به اطراف مکه می‌رفتند و با پیامبر (ص) نماز می‌گزاردند.

3 سال پس از بعثت، پیامبر(ص) دستور یافت تا همگان را از خاندان قریش گرد آورد و دعوت توحید را در سطحی گسترده‌تر مطرح سازد . پیامبر (ص) بدین کار دست زد ، اما دعوتش اجابتی چندان نیافت و بر شمار اسلام آورندگان قریش نیفزود. باید گفت با آنکه اشراف مکه دعوت جدید را که بر وحدانیت خدا و برابری انسانها تاکید بسیار داشت ، بر نمی‌تافتند ، اما فرودستان و بی‌چیزان ، دین جدید را با دل و جان پذیرا بودند و گروه گروه به آن می گرویدند و برخی از ایشان همچون عمار یاسر و بلال حبشی بعدها از بزرگان صحابه شدند . رفتار قریشیان و به طور کلی مشرکان مکه اگر چه نخست با ملایمت و بیشتر با بی‌اعتنایی همراه بود ، ولی چون بدگویی از بتان و از آیین و رسوم پدران آنان فزونی یافت ، قریشیان بر پیامبر ( ص) و مسلمانان سخت گرفتند و خاصه ابوطالب عموی پیامبر ( ص) را که جداً از او حمایت می‌کرد ، برای آزار پیامبر (ص) در تنگنا قرار دادند . از یک سو تعرض قریشیان و دیگر قبایل به مسلمانان و شخص پیامبر‌(ص) فزونی می گرفت و از دیگر سو در صفوف قریشیان نسبت به مخالفت با پیامبر (ص) یا حمایت از او ، دو دستگی پدید آمد .

سختگیری مشرکان چندان شد که پیامبر (ص) عده‌ای از اصحاب را امر کرد تا به حبشه هجرت کنند و به نظر می‌رسد که برخی از اصحاب نیز میان حبشه و حجاز در رفت و آمد بوده اند . در سال ششم بعثت ، سرانجام قریشیان پیمانی نهادند تا از ازدواج یا خرید و فروش با خاندان عبدالمطلب بپرهیزند . آنان پیمان خویش را بر صحیفه‌ای نوشتند و به دیوار کعبه آویختند. از آن سوی ، ابوطالب و کسانی دیگر از خاندان او نیز همراه پیامبر‌(ص) و خدیجه به دره‌ای مشهور به « شعب » ابوطالب ، پناه بردند و تا جایی که ممکن بود ، نه کسی به آنجا می آمد و نه خود از آن بیرون می شدند . سرانجام ، پس از آنکه خطوط آن صحیفه را موریانه از میان برده بود ، قریشیان پذیرفتند که مخالفان را رها کنند و از محاصره ایشان دست بردارند ( سال 10 بعثت ) . بدین سان پیامبر (ص) و خاندان او از تنگنا رهایی یافتند. اندکی پس از خروج پیامبر (ص) از شعب ، دو تن از نزدیک‌ترین یاورانش ، خدیجه و ابوطالب وفات یافتند.

با وفات ابوطالب ، پیامبر (ص) یکی از جدی‌ترین حامیان خود را از دست داد و مشرکان با فرصت به دست آمده بر اذیت و آزار پیامبر (ص) و مسلمانان افزودند ، کوشش پیامبر‌( ص ) برای دعوت ساکنان خارج مکه ، به ویژه طایف ، به جایی نرسید و او آزرده خاطر و ناآسوده به مکه بازگشت. سرانجام ، توجه پیامبر (ص) به شهر یثرب جلب شد که شهری مستعد برای دعوت اسلام بود . در آن شهر دو قبیلة اصلی ، یعنی اوس و خزرج ، بیشتر اوقات با هم در جنگ و ستیز بودند و از کسی که ایشان را به آشتی و دوستی دعوت کند ، استقبال می‌کردند . پیامبر (ص) اتفاقاً 6 تن از خزرجیان را در موسم حج دید و اسلام را بر ایشان عرضه کرد و آنان چون به شهر خویش بازگشتند ، به تبلیغ دعوت پرداختند. سال بعد ، یعنی در سال 12 بعثت ، تنی چند از اوس و خزرج ، به خدمت پیامبر (ص) آمدند و در عقبه ، دره‌ای در نزدیکی مکه ، با آن حضرت بیعت کردند و پیامبر (ص) نماینده ای برای ترویج و تعلیم اسلام با آنان همراه کرد . این بیعت نخستین پایة حکومتی شد که پیامبر (ص) در یثرب بنیاد نهاد . سال بعد نیز شمار بیشتری از یثربیان با پیامبر ( ص) بیعت کردند و گویا در یثرب جز گروه اندکی نمانده بود که به اسلام در نیامده باشند . گرچه این مذاکرات پنهانی بود ، ولی قریشیان بدان آگاهی یافتند و پس از شور دربارة رسیدگی به کار پیامبر ( ص) و مسلمانان ، بر آن شدند که از همة تیره‌های قریش کسانی گرد آیند و شبانه پیامبر (‌ص) را بکشند تا خون او برگردن کسی نیفتد . پیامبر (ص) که از این توطئه آگاه شده بود ، حضرت علی (ع) را بر جای خویش نهاد و خود به شتاب ، در حالی که ابوبکر نیز با او همراه شده بود ، به سوی یثرب روان شد.

 

از هجرت تا رحلت پیامبر اکرم (ص)

 خروج پیامبر (ص) از مکه که از آن به هجرت تعبیر شده ، نقطة عطفی در تاریخ زندگی آن حضرت و نیز تاریخ اسلام است ؛ زیرا از آن پس پیامبر (ص) ، تنها مشرکان را به دوری از بت پرستی و ایمان به خدای یگانه فرا نمی‌خواند ، بلکه دیگر در رأس حکومتی قرار گرفته بود که می‌بایست بر مبنای شریعتی آسمانی جامعه‌ای نوین بنا نهد ؛ اما اینکه برخی از نویسندگان برآنند که پیامبر (ص) در مدینه رسالت و دعوت و تبلیغ را رها کرد ، درست نیست و پیامبر (ص) هرگز این نقش را از دست ننهاد . گسیل داشتن کسانی برای تبلیغ اسلام به میان قبایل و ارسال دعوتها به فرمانروایان کشورها مؤید این معنی است. هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه ، نزد مسلمانان با اهمیت بسیار تلقی شد ، تا بدانجا که مبدا تاریخ ایشان قرار گرفت و این خود نشان دهندة برداشتی است که اعراب از هجرت پیامبر (ص) به عنوان یک مرحلة نوین داشتند . سرانجام پیامبر‌(ص) در ماه ربیع الاول سال 14 بعثت به یثرب رسید ؛ شهری که از آن پس به نام آن حضرت ، مدینه الرسول یا به اختصار مدینه نام گرفت . آن حضرت نخست در جایی بیرون شهر ، به نام قبا درنگ فرمود و یثربیان به استقبال او شتافتند . پس از چند روزی ، به شهر در آمد و در قطعه زمینی خشک ، مسجدی به دست خود و اصحاب و یارانش بنا کرد که بنیاد مسجد النبی کنونی در مدینة منوره است.

روز به روز بر شمار مهاجران افزوده می‌شود و انصار ـ که اینک به ساکنان پیشین یثرب اطلاق می‌شد ـ آنان را در منزل خویش جای می دادند . پیامبر (ص) ، نخست میان انصار و مهاجران پیمان برادری برقرار کرد و خود علی بن ابی طالب (ع) را به برادری برگرفت. عده ای اندک نیز بودند که اگرچه به ظاهر ادعای اسلام می‌کردند ، ولی به دل ایمان نیاورده بودند ، و اینان را « منافقین » می نامیدند . مدتی پس از ورود به مدینه ، پیامبر (ص) با اهالی شهر ، حتی یهودیان پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند. چندی بعد قبلة مسلمانان از بیت المقدس به سوی کعبه تغییر یافت و هویت مستقل برای اسلام تثبیت شد . در سال نخستین هجرت ، مسلمانان با مشرکان مکه برخوردی جدی پیدا نکردند و برخوردها از سال دوم آغاز شد‌. در واقع بیشتر اوقات پیامبر (ص) در دوران پس از هجرت به حفاظت از جامعة کوچک مسلمانان مدینه و گسترش حوزة نفوذ اسلام گذشت . پیامبر (ص) و مسلمانان نخست می‌بایست مشرکان را به اسلام می خواندند ، یا خطر هجوم و حملة دائمی ایشان را دفع می کردند . متدینان به ادیان دیگر ، به ویژه یهود ، گویا نخست روابطی دوستانه با پیامبر‌(ص) و مسلمانان داشتند ، یا دست کم چنین وانمود می‌کردند ، ولی اندکی بعد از در دشمنی و ستیز در آمدند و گاه حتی با دشمنان پیامبر (ص) دست یاری دادند . به هر حال ، در تحلیل رفتار پیامبر (ص) و مسلمانان با آنان ، باید مواضع ایشان را در قبال مشکلات و خطراتی که جامعة مسلمانان را تهدید می‌کرد ، در نظر آورد و تقابلی که احیاناً در این میان دیده می‌شود ، به هیچ روی نباید به نزاعهای مذهبی و جز آن تعبیر شود ؛ چه ، آیات فراوانی در قرآن کریم و هم بسیاری رفتارهای پیامبر (ص) ، حاکی از احترام نسبت به متدینان واقعی به ادیان آسمانی ، و نشان دهندة یکی بودن اساس آنهاست .

در سال 2 ق ، مهم‌ترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان مکه پیش آمد : در نبردی که به بدر مشهور شد ، با آنکه عدة مسلمانان کمتر از مکیان بود ، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان بسیاری کشته و اسیر شدند و دیگران نیز گریختند. پیروزی در بدر ، به مسلمانان روحیه بخشید ، اما در مکه همگی داغدار و خشمگین از شکست ، و در اندیشة انتقام بودند . از آن سوی نخستین درگیری مسلمانان با یهودیان بنی‌قینقاع که در بیرون مدینه سکنی داشتند ، اندکی پس از بدر پدید آمد و یهودیان ناچار عقب نشستند و آن ناحیه را به مسلمانان دادند.

در سال 3 ق ، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان ، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر (ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند ، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مکه از شهر بیرون رود . در جایی نزدیک کوه احد ، دو لشکر با یکدیگر رو به رو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود ، ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کاربرد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان ، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار آنان پرداختند . در این جنگ حمزه عموی پیامبر ( ص) به شهادت رسید ، پیامبر (ص) خود زخم برداشت و شایعة کشته شدن او نیز موجب تضعیف روحیة مسلمانان شد . مسلمانان غمگین به مدینه بازگشتند و آیات قرآن که در این واقعه نازل شد ، در بر دارندة تسلیت بر مسلمانان است.

در سال 4 ق چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دیانت جدید را به سود خود نمی‌دیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده ، به مدینه هجوم آوردند . دو حادثة رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند ، نشان از همین اتحاد ، و نیز تلاش پیامبر (ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد. در این سال یکی از مهم‌ترین درگیریهای پیامبر (ص) با قومی از یهود مدینه به نام بنی نضیر پیش آمد که پیامبر (ص) با ایشان به مذاکره پرداخت و یهودیان قصد جان او را کردند ، اما سرانجام ناچار شدند از آن منطقه کوچ کنند.

در سال بعد پیامبر (ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومه الجندل رفتند ؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید ، دشمن گریخته بود و پیامبر (ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند. سال 5 ق به پایان نرسیده بود که خطر بسیار بزرگی پیامبر (ص) و مسلمانان را تهدید کرد . قریشیان مکه و یهودیان رانده شدة بنی‌نضیر و دیگر هم پیمانان ایشان بر ضد پیامبر ( ص) متحد شدند و با لشکری گران که شمار سپاهیان آن را تا 10 هزار گفته‌اند ، به سوی مدینه به راه افتادند . چون خبر به پیامبر (ص) رسید ، بنا بر روایت مشهوری ، به پیشنهاد سلمان فارسی به حفر خندق در اطراف مدینه امر فرمود . بدین ترتیب ، چون لشکر کفار به مدینه رسید ، با این تدبیر جدید جنگی رو به رو شد و در طول روزهایی که دو لشکر در برابر هم صف آراسته بودند ، تنها درگیریهایی پراکنده رخ داد . سرانجام ، پس از 15 روز ، لشکر کفار بی‌نتیجه بازگشت و مسلمانان به زندگی عادی خود برگشتند.

در سال 6 ق ، مسلمانان توانستند قوم بنی مصطلق را که بر ضد پیامبر (ص) در صدد تجمع بودند ، شکست دهند و در همان سال دسته های گوناگون از سپاهیان مسلمان به سوی قبایل اطراف گسیل شدند . بر اثر اهتمام و کوشش پی‌گیر پیامبر (ص) اینک بسیاری مشکلات از سر راه مسلمانان برداشته شده بود ، زیرا در شمال شبه جزیره ، بسیاری طوایف در برابر پیامبر (ص) سر اطاعت فرود آورده ، یا مسلمان شده بودند و تنها جایی که هنوز خاطر پیامبر (ص) را مشغول می داشت ، مکه بود . در این سال پیامبر‌( ص) و مسلمانان قصد کردند که برای اجرای مراسم حج به مکه روند و به همین منظور به سوی مکه به راه افتادند . قریشیان بر منع ورود پیامبر (ص) همداستان شدند و کس نزد آن حضرت روانه کردند و او را از قریشیان بیم دادند ، ولی پیامبر (ص) تاکید کرد که قصد جنگ ندارد و حرمت خانة خدا را واجب می‌داند و حتی فرمود که حاضر است برای مدتی با قریشیان در صلح شود . قریشیان نخست هم رای نبودند ، ولی سرانجام کسی را برای عقد قرار داد صلح نزد پیامبر (ص) فرستادند . بر مبنای این ، میان پیامبر (ص) و قریشیان 10 سال صلح و متارکة جنگ اعلام گردید و شرط شد که پیامبر ( ص) از ورود به مکه تا سال آینده خودداری کند. بنابر روایاتی ، هر چند برخی از مسلمانان نخست این صلح را برنتافتند ، اما سرانجام به اهمیت آن برای گسترش اسلام پی بردند.

چون پیامبر (ص) از کار قریشیان بپرداخت ، در سال 7 ق ، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت . سپس نامه هایی به امپراتور روم شرقی ، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد. هم در این سال پیامبر (ص) بر یهودیان خیبر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او هم پیمان شده بودند و آن حضرت از جانب ایشان آسوده خاطر نبود ، قلعة خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود‌، به تصرف مسلمانان در آمد و پیامبر (ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند ، پیامبر (ص) به مدینه بازگشت ، اما گسیل داشتن سپاهیان و کاروانها به اطراف و اکناف ادامه داشت.

در سال 8 ق ، قریشیان پیمان خود را شکستند و شبانگاه بر طایفه‌ای که با مسلمانان هم پیمان بودند ، هجوم بردند . بدین سبب ، پیامبر (ص) با سپاهی انبوه قصد مکه کرد و شب هنگام بیرون مکه اردو زد . ابوسفیان ، بزرگ مشرکان به شفاعت عباس عموی پیامبر (‌ص) ، نزد آن حضرت آمد و اظهار اسلام کرد و پیامبر (ص) خانة او را جایگاه امن قرار داد. لشکر اسلام بی‌مقاومتی وارد مکه شد و پیامبر‌(ص) بلافاصله فرمان عفو عمومی صادر کرد و خود به درون کعبه شد و خانه را از بتان پاک فرمود . آنگاه بر بلندی صفا نشست و همگی مردم با او دست بیعت دادند. هنوز 15 روز از اقامت پیامبر (ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشدة جزیره العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند . پیامبر (ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جایی به نام حنین رسید ، دشمنان که در دره‌های اطراف کمین کرده بودند ، به تیراندازی پرداختند . شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد ، گروهی اندک بر جای ماندند ، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را بشکستند.

در تابستان سال 9 ق ، به پیامبر (ص) خبر رسید که رومیان لشکری ساخته اند و قصد حمله به مدینه دارند . پیامبر (ص) و مسلمانان به مقابله رفتند تا به تبوک رسیدند ، ولی جنگی رخ نداد و پیامبر (ص) پس از عقد پیمانهایی با قبایل آن حدود به مدینه بازگشت. پس از این ماجرا که به غزوة تبوک شهرت یافت ، اسلام در همه جای جزیره العرب روی به گسترش نهاد . از این پس همواره هیاتهای نمایندگی قبایل گوناگون به مدینه می‌آمدند و به اسلام می‌گرویدند . عملاً همة سال 10 ق را که « سنه الوفود » خوانده شد ، پیامبر (ص) در مدینه بود و فرستادگان قبایل را می‌پذیرفت . هم در این سال پیامبر (ص) با مسیحیان نجران پیمان بست ، به حج رفت و در بازگشت در جایی به نام غدیر خم ، علی بن ابی طالب (ع) را « مولا» ی مسلمانان پس از خود اعلام کرد.

در اوایل سال 11 ق ، بیماری و رحلت پیامبر (ص) پیش آمد . چون بیماری پیامبر (ص) سخت شد ، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش فرمود و گفت اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند ، یا حلال کند و اگر کسی را آزرده‌ام اینک برای تلافی آماده‌ام. وفات پیامبر (ص) در 28 صفر سال 11 ق ، یا به روایتی در 12 ربیع الاول همان سال در 63 سالگی روی داد . در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه ( ع) کسی زنده نبود . دیگر فرزندانش ،از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر‌(ص) به دنیا آمد ، همگی در گذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی (ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داد و کفن کرد و در خانه‌اش ـ که اینک داخل در مسجد مدینه است ـ به خاک سپردند .

در وصف رفتار و صفات پیامبر (ص) گفته‌اند که اغلب خاموش بود و جز در حد نیاز سخن نمی‌گفت . هرگز تمام دهان را نمی‌گشود ، بیشتر تبسم داشت و هیچ گاه به صدای بلند نمی‌خندید ، چون به سوی کسی می خواست روی کند ، با تمام تن خویش بر می‌گشت . به پاکیزگی و خوشبویی بسیار علاقه‌مند بود ، چندانکه چون از جایی گذر می‌کرد ، رهگذران پس از او ، از اثر بوی خوش ، حضورش را در می‌یافتند . در کمال سادگی می‌زیست ، بر زمین می‌نشست و بر زمین خوراک می‌خورد و هرگز تکبر نداشت . هیچ گاه تا حد سیری غذا نمی‌خورد و در بسیاری موارد ، به ویژه آنگاه که تازه به مدینه در آمده بود ، گرسنگی را پذیرا بود . با اینهمه ، چون راهبان نمی‌زیست و خود می‌فرمود که از نعمتهای دنیا به حد ، بهره گرفته ، هم روزه داشته ، و هم عبادت کرده است . رفتار او با مسلمانان و حتی با متدینان به دیگر ادیان‌، روشی مبنتی بر شفقت و بزرگواری و گذشت و مهربانی بود . سیرت و زندگی او چنان مطبوع دل مسلمانان بود که تا جزئی‌ترین گوشه های آن را سینه به سینه نقل می کردند و آن را امروز هم سرمشق زندگی و دین خود قرار می‌دهند .

پیام بنیادی اسلام ، بازگشت به هدف مشترک پیامبران ، یعنی توحید و یکتا پرستی بود ؛ باوری که ایمان بدان در آموزه‌ای مشهور از پیامبر اکرم ( ص) مایة رستگاری انسان دانسته شده است : قولوا لا اله الا الله تفلحوا. در چنین تفکری ، همراه با اقامة « قسط» که یکی از اهداف اصلی پیامبران الهی است ( نک : حدید 57/25 ) ، همة امتیازات بشری همچون رنگ و نژاد و زبان و جز آن تنها دستمایه‌ای برای شناخت مردمان از یکدیگر دانسته شده ، و آنچه ملاک و میزان برتری دانسته شده ، فقط « تقوا» است ( نک : حجرات / 49 / 13) . پیامبر اسلام (ص) برای تحقق این جنبه از رسالت خویش ، در شهری کوچک حکومتی مبتنی بر اصل توحید و قسط بنا نهاد و اقوام ناسازگار حجاز و تهامه را به سوی اتحاد و تشکیل « امت واحده » رهنمون شد ( نک : انبیاء / 21 / 92 ) که به منزلة بازگشتی به این پیشینة قرآنی بود که همگی مردمان نخست امتی یکپارچه بوده اند و پیامبران همواره کوشیده اند تا یگانگی امت را باز گردانند و قوام بخشند ( بقره / 2/ 213 ) . پیام رسالت آن حضرت ، هر چند که نخست می‌بایست انذار خود را از قوم و بوم خود آغاز می‌کرد ( نک : انعام /6/ 92 ) ، از آغاز پیامی جهان شمول بود ( یوسف / 12/ 104 ) . در برخورد با آداب و رسوم مردمان عرب ، اگر چه قرآن در مقام ستیز با مظاهر ناپسند آن بر آمده، و مثلاً حمیت اعراب پیش از اسلام را « حمیه الجاهلیه » خوانده است ( نک : فتح / 48 / 26 ) ، اما در برخورد با رسوم پسندیده و گاه مبتنی بر تعالیم آسمانی ، نقش اسلام جهت بخشی توحیدی و تصحیح انحرافها بود .




موضوع مطلب :


یکشنبه 91 دی 17 :: 11:1 عصر ::  نویسنده : soltani

حسین چند بار زندانی شد. اولین بار بعد از عاشورا در سن 14 سالگی بود. چند ماه زندان بود. معلوم است یک مادر برای بچه ای که هنوز دانش آموز است، دل تنگ است و اذیت می شود اما ایشان مقاومت کرد و به ملاقات نمی آمد. می گفت حسین در راه قرآن رفته و خود قرآن نجاتش می دهد. اگر من برای ملاقات بیایم، چشمم به صورت ساواکی ها می افتد، به همین دلیل نمی آیم.


دفعه آخر نیز در شرایط بسیار وحشتناکی حسین را گرفته بودند. مأمور شکنجه به شکل وحشتناکی او را شکنجه کرده بود. این وضعیت هم به این دلیل به وجود آمده بود که حسین را، زمان حکومت نظامی در حالی که چند بمب به همراه داشته، گرفته بودند؛ بنابراین خیلی شکنجه اش کردند. در آن زمان به ملاقات حسین رفتیم که باز هم مادرم نیامد. حسین از پشت میله ها گفت: «به مادرم سلام برسانید. قرار است چهار روز دیگر من را اعدام کنند، البته این مطلب را به ایشان نگویید.» در همان وضع نیز مادرم نیامد، البته این ماجرا با فرار شاه و آزادی زندانیان خاتمه یافت.

احتمالاً در این چند روز نام و خاطرات شهید حسین علم الهدی را زیاد می شنویم، اما کمتر از مادری می گویند که حسین را تقدیم به جامعه کرد؛ مادری که به جز حسین فرزندان دیگری تربیت کرد که هر یک افتخاری برای جامعه محسوب می شوند. مرتضی و علی علم الهدی آنقدر عزیز بودند که با خبر درگذشتشان، قلب جماعتی را شکستند و آنقدر متواضع بودند که کمتر کسی بود سمتشان را بداند. چند نفر می دانستند علی علم الهدی جانشین دفتر مقام معظم رهبری بود؟

 

از طرفی مادر خود، شخصیتی انقلابی داشت؛ به طوری که هر که با او آشنا شود و از سوابق انقلابی وی اطلاع یابد، در وحل? اول تعجب می کند که چرا چنین شخصیت تأثیرگذاری تا این حد گمنام است؟

 

در نهایت آنکه شخصیتی اجتماعی داشت. چنانچه به هر که می خواستند خبر شهادت فرزندش را بدهند، به سرکار خانم علم الهدی می سپردند. او نیز با مهربانی زایدالوصف، خبر را به بهترین نحو ممکن به آن خانواده می سپرد.

 

وی همچون مادری مهربان که بخواهد خبری تلخ را به فرزندش بگوید، جمعیتی به راه انداخت و به خانواده شهدا سر می زد. آنجا نیز همچون مادری مهربان برخورد می نمود.

 

خانم علم الهدی مادر تمام خانواده های شهدا بود و پای صحبت فرزندش، حمید علم الهدی نشستیم تا او را قدری بهتر بشناسیم. متن مصاحبه به شرح ذیل است:

 

صحبت از مادر شهید علم الهدی است. ایشان یک نسل قبل از ما بودند، بنابراین خواهران بزرگوار جامع? ما می توانند با ایشان رابطه برقرار کنند. زندگانی ایشان، زندگانی بسیار تکان دهنده ای است، بنابراین جا دارد یک نقش الگویی داشته باشد. همچنین اگر هنرمندی بخواهد زندگی یک زن فداکار را نشان دهد، به واقع جا دارد؛ یعنی با فیلم هایی که می خواهند فداکاری یک زن را به نمایش بکشند، اصلاً قابل قیاس نیست.

ازدواج فداکارانه

شروع زندگی ایشان نیز با فداکاری همراه بوده است. تا سن 14 سالگی ساکن خرم آباد بودند. پدرشان از علمای بزرگ بود. منزلی که ایشان در آن زندگی می کرد، منزل بزرگ شهر بود. حتی تعدادی کارگر در خانه خدمت می کردند. شخصیت های بزرگ کشوری و لشکری نیز به آنجا رفت و آمد داشتند. در اصل مرحوم پدربزرگمان شخصیت بزرگ لرستان بود.


خال? ما همسر یک طلب? پرتلاش، اما از نظر مادی بسیار ضعیف بود که در نجف زندگی می کرد. این خواهر در جریان زایمان فرزند پنجمش از دنیا می رود. مادر ما فداکاری می کند و قبول می کند همسر این روحانی بزرگوار شود، بنابراین مادر ما حدود 14 سال سن داشت و پدرمان حدود 30 سال. همچنین مسئولیت پنج بچه را قبول می کند که بزرگترینشان 13 سال سن داشت؛ یعنی یک سال از مادرمان کوچکتر بود.


بنابراین مادر زندگی مرفه و آب و هوای خوب خرم آباد را رها کرده و به زندگی بسیار ساده و هوای گرم نجف نقل مکان می کند، اما با چنان روحی? شادی زندگی می کرد که کسی احتمال نمی داد مشکلی در زندگی داشته باشد. زندگی مادرمان اساساً با فداکاری شروع شد.


مرحوم پدر ما طلب? بسیار فاضل و مسئول شورای استفتاء مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی بود.


شخصیت اجتماعی حاج خانم


مادر ما به سرعت موفق می شود با همسران مراجع تقلید و علمای آن زمان رفت و آمد کند؛ مثلاً با خانواد? آیت الله شاهرودی، آیت الله حکیم، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و ... ارتباط خوبی برقرار می کند.


پدرمان بعد از مدتی به ایران آمده، در اهواز مستقر می شود. مادرمان در آن زمان نیز شخصیتی بسیار تأثیرگذار می شود، اصلاً مادرمان بسیار اجتماعی بودند؛ یعنی آن شخصیت اجتماعی حسین، از مادرمان به او ارث رسیده بود.


حسین به شدت آدم تأثیرگذاری بود؛ مثلاً کل دورانی که حسین مشهد بود، دو ترم است. بعد از گذشت 32 سال از شهادتش، هنوز هم در محله ها و دانشجویان رشته های گوناگون دانشگاه، او را می شناسند. با اینکه حسین در دانشکد? ادبیات درس می خوانده و از دانشگاه اصلی دور بود یا کل مدتی که حسین در هویزه بود، 40 روز یا کمی بیشتر بود. بعد از گذشت 32 سال در هر خان? از روستای آن محل می رویم، قطعاً عکس امام و عکس حسین را در اتاقشان گذاشته اند. هنوز هم در ایام شهادتش افراد بسیار زیادی به محل شهدای هویزه می آیند.


مادرمان نیز همین گونه بود؛ یعنی به شدت اجتماعی بودند.


نامه به شاه و ختم صلوات برای سلامتی امام


بعد از آنکه حضرت امام را رژیم شاه تبعید می کند، مادرمان تلگرافی به دربار شاه می نویسد: «آقای شاه! اگر تو مسلمانی، چرا مرجع تلقید ما را تبعید کردی؟ اگر نیستی بگو تا بدانیم. بانو علم الهدی»

 

این تلگراف را به چند نفر از خانم های جلسه می دهند تا امضا کنند. پس از مدت کوتاهی آنها ترسیده، امضاهایشان را پس می گیرند. سپس آن را به تنهایی و به نام بانو علم الهدی می فرستند.


البته ما خبر نداریم که این تلگراف به دست شاه رسید یا نه، اما در یکی از کتاب هایی که گزارش هایی از اسناد آمریکایی هست (که من یادم نیست کدام کتاب بود) نوشته شده بود: «مردم ایران کسانی هستند که یک زن به خودش جرأت می دهد که به شاه ایران تلگراف بنویسد و چنین مطلبی را به شاه بگوید. با این مردم نمی شود به سادگی برخورد کرد.»، البته او نمی گوید تلگراف را چه کسی نوشته، اما ما که می دانیم متوجه شدیم این تلگراف مادرمان است.


از طرف دیگر بعد از آنکه حضرت امام خمینی (ره) را تبعید کردند، هر هفته دوشنبه عصر، ختم صلوات می گرفتند و رسال? امام را نیز می خواندند، این درحالیست که رسال? امام در آن زمان کاملاً ممنوع بود و این ختم صلوات تا بازگشت امام ادامه داشت.


تربیت خانواده ای والا


در نشست های خانوادگی ما به هیچ وجه سخنانی که بوی غیبت داشته باشد، گفته نمی شد. اتفاقاً بگو و بخند بسیار داشتند، ولی تا حرف کسی پیش می آمد، می گفتند حرف خودمان را بزنیم. این امور در فرزندان بسیار مؤثر است.


ایشان به شدت توکل داشتند. قناعتی بسیار عالی نیز داشتند؛ یعنی در زمانی که از لحاظ مالی بسیار مشکل داشتند، چنان روحی? بالایی داشتند که هیچ کس احتمال نمی داد، مشکل مالی داشته باشد.


به شدت انسان خون گرم و خوش برخوردی بودند؛ یعنی کافی بود یک نفر تنها یک بار با ایشان ارتباط داشته باشد. زمانی که ایشان به علت کسالت چند وقتی قبل از مرگشان به تهران آمدند، با همسران مسئولین بلند پایه ای همچون همسر حضرت آقا، شهید بهشتی، شهید مطهری، هاشمی رفسنجانی، خانم دستغیب و خانم دباغ ارتباط خوبی گرفتند. ای کاش می توانستید با این افراد مصاحبه کنید. هنوز هم از مهربانی و برخورد خوب مادرمان تعریف می کنند.


یک بار از طرف من یک نفر نامه ای برای خانم شهید مطهری بردند. این بند? خدا تعریف می کرد تا من گفتم از طرف فلان شخص آمدم، از همان پشت در، حدود 20 دقیقه از مرحومه علم الهدی تعریف می کردند.


به خاطر همین ارتباطات وسیع، ایشان چند بار خدمت حضرت امام رسیدند. همچنین گفت و گو هایی خدمت حضرت آقا داشتند.


در مجموع قناعت، سازگاری، روحی? بلند و توکل به خدا اموری بود که در زندگی ایشان جریان داشت و در میان تمام اعضای خانواده جاری می کردند.


خبرهای پیاپی حسین و روحی? بلند مادر


حسین چند بار زندانی شد. اولین بار بعد از عاشورا در سن 14 سالگی بود. چند ماه زندان بود. معلوم است یک مادر برای بچه ای که هنوز دانش آموز است، دل تنگ است و اذیت می شود اما ایشان مقاومت کرد و به ملاقات نمی آمد. می گفت حسین در راه قرآن رفته و خود قرآن نجاتش می دهد. اگر من برای ملاقات بیایم، چشمم به صورت ساواکی ها می افتد، به همین دلیل نمی آیم.


دفعه آخر نیز در شرایط بسیار وحشتناکی حسین را گرفته بودند. مأمور شکنجه به شکل وحشتناکی او را شکنجه کرده بود. این وضعیت هم به این دلیل به وجود آمده بود که حسین را، زمان حکومت نظامی در حالی که چند بمب به همراه داشته، گرفته بودند؛ بنابراین خیلی شکنجه اش کردند. در آن زمان به ملاقات حسین رفتیم که باز هم مادرم نیامد. حسین از پشت میله ها گفت: «به مادرم سلام برسانید. قرار است چهار روز دیگر من را اعدام کنند، البته این مطلب را به ایشان نگویید.» در همان وضع نیز مادرم نیامد، البته این ماجرا با فرار شاه و آزادی زندانیان خاتمه یافت.


در نهایت نیز برخورد ایشان با خبر شهادت حسین بسیار جالب است. خب می دانید که حسین به شکل بسیار فجیعی شهید شد. حتی تانک ها از روی پیکر او و دیگر شهدای هویزه رد شده بودند.


خاطره ای که تحسین آقا را برانگیخت


حسین ماه چهارم جنگ شهید شد. در این مدت خبر بسیاری از شهدا را مادرمان به خانواد? آنها می داد. آن شبی که خبر شهادت حسین به ما رسید، حضرت آیت الله خامنه ای، همراه چند نفر به خانه مان آمدند. آقا که نشسته بودند، دایی ما خاطره ای از مادرمان گفتند.


آن خاطره این بود: «یکی از شاگردان حسین شهید شده بود. این بچه، از معدود بچه هایی بود که هم? صفات خوب را داشت. خانواده اش نیز بسیار به او علاقه داشتند. این بچه خطاط، خوش صدا و خوش سیما بود؛ یعنی برای همه یک بچ? عجیبی بود. خب این بچه شهید شد. متحیر بودند که چگونه این خبر را به مادرش اطلاع دهند. به مادرمان می گویند این خبر را بدهد. یادم آمد. نام این بچه رضا پیرزاده بود.


مادرمان منزل پیرزاده می رود. پس از سلام و احوال پرسی، مادرمان یک قرآن درخواست می کند. پس از آنکه خانم پیرزاده قرآن را می دهد، مادرمان می گوید: این قرآن دست من امانت باشد؟ خانم پیرزاده هم می گوید خب دستتان باشد. مادرم پس از آنکه چند دقیقه ای آن را می خواند و می گوید: «این امانتی که به من دادی خدمت خودت باشد.» خانم پیرزاده تعجب می کند.

پس از لحظاتی مادرمان می گوید: «خب حاج خانم همان طور که شما قرآنی را به من امانت دادی و من آن را به شما برگرداندم؛ خداوند هم به شما فرزندی داده و آن فرزند امانت است.» خانم پیرزاده دیگر متوجه شد.»


حضرت آقا بسیار از این ابتکار مادرمان خوشش آمده بود و ایشان را تحسین کرد.


زمانی که رفقای حسین آمده بودند و به مادرمان تسلیت می گفتند، ایشان می گفتند، نه من باید به شما تسلیت بگویم؛ زیرا از جمع شما حسین رفته است.


خاطر? مقام معظم رهبری از روز قبل از شهادت حسین


مقام معظم رهبری خاطره ای را از روز قبل از شهادت حسین تعریف کرده است. ایشان می فرماید: «یک روز قبل از شهادت شهید علم الهدی به منطق? هویزه رفته بودم. حسین به من گفت ناهار خوردید؟ -حسین می دانست که من در آن زمان بیماری معده دارم- گفتم نه. مگر ساعت چند است؟ حسین گفت: خدا خیرتان بدهد، ساعت 3 است. سپس به بچه ها گفت کنسرو یا هر چیز دیگری دارید بیاورید آقا نهار میل کنند. سپس آقا می فرماید برنامه تان چیست؟ حسین می گوید ما تا اینجا آمده ایم و می خواهیم جلو برویم.


فردای آن روز بود که ارتش عراق بچه ها را محاصره کرد.


پس از ماجرای شهادت حسین بود که مادرمان به شکل خستگی ناپذیری فعالیت می کرد. در اوضاع سخت آن دوره که اهواز به نوعی مرکزی برای رزمندگان، مجروحین، خانوادهای شهدا، جنگ زده های لب مرز و ... بود، مادر ما شبانه روز کار می کرد. ساعت به ساعت به روستاها، بیمارستان ها و حتی جبهه ها سر می زدند. مداوم کمک ها مردمی را جمع می کردند و در نهایت «چایخونه» را راه انداختند. هرچه به ایشان می گفتیم که به اقتضای سنتان، استراحت کنید. می گفتند: استراحت بماند برای بعد.


آقای موسوی جزایری، امام جمع? اهواز، پس از فوت مادرمان تعبیر جالبی دارد: خانم علم الهدی یک آیت الله بود در لباس زنانه.


کاروان حضرت زینب(س)


یکی از کارهای حاج خانم این بود که کاروان حضرت زینب را به راه انداختند. کاروان حضرت زینب(س) تجمعی از زنان مؤمن بود که به خانواده های شهدا، مجروحین و جانبازان سرکشی می کردند. متأسفانه این کاروان و این جمعیت امروز فراموش شده است. جای خالی این چنین جمعیتی نیز خالی است. خوب است الآن نیز چنین جمع هایی تشکیل شود که به خانواده های شهدا سر بزنند.


این سرکشی ها گاهی منتج به کمک های مالی نیز می شد؛ یعنی خانواده هایی که نیاز به کمک مالی داشتند را حمایت  می کردند. همین اقدام نیز مقدم? تشکیل چایخونه شد.


چایخونه


جمعی از بازاریان مذهبی تهران اقلامی را از تهران برای جنگ زده ها و خانواده های مستمند می فرستادند. در ابتدا این اقلام را به منزلمان می آوردند. در آن زمان یک اتاق بیرونی بزرگی داشتیم که محل رفت و آمد پدرم با مردم بود. آن اتاق شاید حدود 40 – 50 متر مربع بود. در آن مدام جنس می آوردند و سپس توزیع می شد. سپس دیدند که این اقلام در این اتاق جا نمی شود؛ بنابراین جایی به نام پایگاه شهید علم الهدی رفتند. این مکان بعداً به چایخونه معروف شد.


مادرمان همواره تلاش می کرد به هر شکل که شده، روحی? دوستان را تقویت کند. خاطره ای که می توانم در این زمینه عرض کنم این است که یکی از جنگ های روانی عراق اینگونه بود که در ایام خاصی که مردم تدارک جشن و سرور می دیدند، صدام مردم استان خوزستان، بخصوص اهواز و دزفول را تهدید به موشک باران می کرد؛ مثلاً هر سال تهدید می کرد که روز سال تحویل می خواهیم موشک بزنیم. این ماجرا فضای روانی وحشتناکی ایجاد می کرد.


یکی دیگر از این ایام، روز 22 بهمن بود. هر سال اعلام می کرد اگر مردم به راهپیمایی بروند، شهر را بمباران می کنیم.


یک سال روز 21 بهمن مادرم گفت که ما فردا می آییم در حیاط همین خانه و زیر آسمان زیارت عاشورا می خوانیم. اگر فردا صدام بمباران کرد، من دست هایم را قطع می کنم. انشألله هواپیمایشان در خلیج فارس می افتد. درست یادم نیست چه سالی بود، اما فردا ظهرش که اخبار را گرفتیم، گفت یک یا دو هواپیمای عراقی در خلیج فارس سقوط کردند.


در مجموع مادرم، به شدت مهربان، عاطفی، اجتماعی، اهل گذشت و اهل توکل بالا بودند. همچنین روحیات معنوی عجیبی داشتند؛ مثلاً در خانواد? ما این گونه بود که شب های جمعه تمام برادرها و خواهرها در خان? مادرم جمع می شدند. طبعاً فرزندان خواهران و برادران ما هم کوچک بودند و شیطنت های دوران کودکی خود را داشتند، اما زمانی که موقع دعای کمیل می شد، حاج خانم پای رادیو می نشستند. بدون توجه به آن همه سر و صدا و شیطنت ها، دعای کمیل می خواندند، اما دعا خواندن ایشان نیز عادی نبود و از همان اول تا انتهای دعا اشک های ایشان سرازیر بود.


 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 دی 6 :: 10:21 عصر ::  نویسنده : soltani

همسرم رفته بود نام فرزندم را در ثبت احوال ثبت کند. به او گفتم: آقا اسم من مریم است، اسمش رو فرزند مریم بگذار . و اسم نوزاد من در شناسنامه ثبت شد عیسی کره یی.

به گزارش مشرق به نقل از فارس ، شهدای تخریبچی و اطلاعات عملیات خیلی مظلومند. چون وقت حماسه آفرینی اونها هیچ کاتب و راوی، قدرت همراهی ندارد که ثبت کند ایثار و از خودگذشتگی این دلیر مردان را تا اینکه در تاریخ برای آیندگان بماند. شهدای اطلاعات عملیات لشگر سیدالشهداء(ع) در زمره این غیور مردان هستند و شهید عزیز عیسی کره یی(کره ای) شهیدی از این شهیدان است.

شهید عیسی کره‌یی(کره‌ای)

عیسی در سال 44 در محله نازی آباد تهران به دنیا آمد. مادر این شهید عزیز تعریف می‌کرد که: من عیسی رو بار دار بودم که حادثه تصادفی برای ما رخ داد و من صدمه دیدم . همه می‌گفتند از محالاته که این بچه زنده به دنیا بیاید. اما لطف خدا شامل حال من شد و عیسی سالم به دنیا آمد. تا اینکه فدایی راه اسلام و امام شود. عیسی تیرماه و در ایام ربیع الاول و تاج گذاری امام عصر(ع) به دنیا اومد. پدرش رفت برای او شناسنامه بگیره.

 

شهید عیسی کره‌یی(کره‌ای)

به من گفت: خانوم اسمش رو چی بگذاریم. گفتم: من میگم اسمش رو امیر بگذاریم. او رفت و از ثبت احوال زنگ زد که خانم با این اسم شناسنامه نمیدند. میگن امیر یعنی شاه و سلطان، این توهین به اعلی حضرته.

من تعجب کردم و به پدرش گفتم: آقا... اسم من مریمِ... اسمش رو فرزند مریم بگذار ... و اسم نوزاد من در شناسنامه ثبت شد عیسی کره یی...

خدا همین یک پسر رو بیشتر به من نداد. بزرگ که شد بارها تنها که می‌شدیم بهش می‌گفتم: پسرم، عیسی بی پدر به دنیا اومد و او من  رو می‌بوسید و می‌خندید...

 

شهید عیسی کره‌یی(کره‌ای)

عیسی برای من خیلی عزیز بود. سنش خیلی کم بود که به جبهه رفت. هر وقت می‌گفتم مادرجون کجایی؟ می‌گفت: اون عقب عقب ها هستم.

بهش می‌گفتم: مادر، من فقط یه پسر کاکل به سر دارم. مواظب خودت باش و عیسی فقط می‌خندید.

بعدها فهمیدم که این شازده پسر در واحد اطلاعات عملیات لشکر سیدالشهداء(ع) برای خودش بیا و برو داره. هر بار اومدم برای عیسی، زن بگیرم با یک بهونه از زیر کار فرار کرد. عیسی در همه عملیات‌های لشکر10 خط شکن بود. عملیات والفجر8 جزو غواص‌هایی بود که از اروند رود گذشت. و نمیدانم خدای مهربان چی مقدر کرده بود که عیسیای مریم در روز ولادت حضرت عیسی شهید بشه.

عیسیِ من در روز 4 دیماه 65 و در صبح عملیات کربلای 4 در کنار مسجد جامع خرمشهر به شهادت رسید.

پیکر شهید عیسی کره‌یی(کره‌ای)

اینطور که همسنگرانش تعریف می‌کردند. لشکرسیدالشهداء(ع) قرار بود به عنوان پشتیبان لشکر خط شکن مازندران وارد عملیات شود. عیسی هم از سرگروهای اطلاعات عملیات بود و وظیفه هدایت چند گردان را برای حمله به مواضع دشمن به عهده داشت. اما عملیات با مشکل مواجه شد و قرار شد رزمندگان لشکرسیدالشهداء(ع) که در اطراف مسجد جامع خرمشهر برای عملیات مستقر بودند سریعا منطقه رو ترک کنند. رزمندگان لشکر از شهر بیرون رفته بودند ولی بچه های تخریب و اطلاعات عملیات در شهر حضور داشتند .صبح عملیات کربلای چهار که روز 4 دیماه 65 بود دشمن بعثی خرمشهر رو زیر آتش و گلوله قرار میده و عیسی هم که با جمعی از دوستانش در چند قدمی مسجد جامع خرمشهر بودند با اصابت گلوله کاتیوشا به شهادت می‌رسند.

 

شهید عیسی کره‌یی(کره‌ای)

و این گونه بود ماجرای عیسایی که در روز ولادت حضرت عیسی ابن مریم(ع) در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید و در قطعه 53 گلزار شهدای بهشت زهرا(س)،ردیف44،شماره 17 جسم مطهرش به خاک رفت.

راوی:جعفرطهماسبی

شهید عیسی کره‌یی(کره‌ای)

 

قسمتی از وصیت نامه این شهید:

عزیزانم، امروز روز آزمایش الهی است. جایگاه همه‌ی انسان‌ها زیر خاک است، مواظب باشید. تا وقتی که کلمه‌ی اسلامی بعد از انقلاب ما هست، مبارزه و جنگ در پیش داریم. امام حسین (ع) هم مقتدای ما در این راه است. خسته نشوید، سرد و سست نشوید و گوش به فرمان رهبر باشید. علیه آنچه فتنه است به ‌مقابله برخیزید. ارزش امام خمینی برای اسلام و دنیای در خواب رفته خیلی است که ما قدر آن را نمی‌دانیم. تا می‌توانید برای امام دعا کنید. اگر در این راه شهید شویم که احلی من‌العسل و اگر مسائلی دیگر به و‌جود آمد نیز رضای به حکمت خداوند هستیم. خدایا منجی حق را برای نجات حق بفرست و دست ظلم و ستم را از سر تمامی مظلومین کوتاه کن و جامعه‌ی ما را به تمام معنی اسلامی کن. حضرت امام خمینی و تمامی مسؤولین جمهوری اسلامی را که از اسلام و دین تو حمایت می‌کنند حفظ فرما.




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 202671

لوگوی اختصاصی وبلاگ مظهر ایران شهدا هستند

مظهر قدرت ایران شهدا هستند